لطفا یا پیگیر هنر نشوید یا جدی و عاشقانه دنبالش کنید
۰۸ مرداد ۱۳۹۹گفتگو با رویا بیژنی
رویا بیژنی (تهران، 1348-)
نقاش و تصویرگر
لیسانس گرافیک از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران
تصویرگری بیش از نود عنوان کتاب کودک و نوجوان و تألیف شانزده کتاب برای کودکان و نوجوانان
مدرس تصویرگری در هنرستان، دانشگاه و در حال حاضر آموزشگاه
شرکت در هشت نمایشگاه انفرادی و بیش از بیست نمایشگاه گروهی
برنده جایزه جشنواره قرآنی و کتاب شاهد
-این روزها اگر بخواهید به تحلیل و بررسی تاثیرات اثر یک هنرمند بر شکلگیری ذهنیت خودتان اشاره کنید. در مورد چه کسی میتوانید صحبت کنید؟ فکر میکنید رد این تاثیرات را چه زمانی دیدید؟ ویژگیهای آثار ایشان چه بود؟
از کریستین بوبن سادگی در نگاه به دنیا و مردمش را آموختم. از فریدا کالو عریانی روح، از مارک شاگال رنگ و آزادی در کار و از نقاشان قاجار نگاه ریزبین به جزئیات. اما از همه اینها بیشتر بیهیچگونه شعاری، خود زندگی آموزگار خوبی برایم بود و هست.
-با این نگاه فکر میکنید مطالعه بصری و حتی خوانش کتاب و دیدن کتاب چه تاثیری بر شکلگیری ذهن هنرمند دارد؟
مهم است. خیلی مهم. خواندن کتاب در زمینهای که به آن علاقه داریم طبیعتا موجب روشنگری است. دیدن کارهای هنرمندان حتی بیشتر از خواندن کتابهای هنری آموزنده ست. البته باید اول نگاه را تربیت کرد به درست دیدن. واگرنه آدمی معمولی نیز همه چیز جهان را خواهد دید؛ اما توانایی توضیح آن را از طریق هنر نخواهد داشت. دیدن اگر آموزش یافته باشد ممکن نیست از ذهن خارج شود. این نگرش درست، شاخصه یک هنرمند است.
-چه شد که تصویرگر شدید؟
شاید هر کسی که در خانوادهای هنرمند بزرگ شده باشد، ناخواسته از کودکیاش رنگ، طرح، واژه و حجم را میشناسد ... من هم.
-این تاثیر بیشک تعیین کننده است، اما از اولین تجربههایتان بگویید؟ چه طور شروع کردید؟ چطور وارد فضای حرفهای تصویرگری شدید؟
تشویق اساتید دوره دانشکدهام به ادامه جدی تصویرگری و ورودم به بازار کار اعتماد به نفسی در من بهوجود آورد که به روزنامه آفتابگردان که برای کودکان بود و ضمیمه روزنامه همشهری پیشنهاد انجام سه کار مجانی دادم، کارها پذیرفته شدند و من نیز پذیرفته شدم به دنیای رنگی تصویرسازی. بگذریم که این اعتماد به نفس بخاطر خامی و جوانیام، کمی بیش از اندازه لازم بود و بازار کار متوجهام کرد دست بالای دست زیاد است و باید تمام عمر تمرین کرد.
-در اولین کتابتان چه چالش هایی داشتید؟
اولین کتابم افتضاحی غیرقابل بخشش بود. نه فقط اولین بلکه عادت دارم وقتی زمانی از کارم میگذرد، بعد از دیدنش شرمنده میشوم و این البته میتواند بسیار پیشرونده باشد.
-موضوعش چه بود؟
کتاب شعر بود. عروسک قشنگ من قرمز پوشیده. فکر میکردم کاری خارقالعاده خلق کردهام. البته با متن ارتباط خوبی داشت، اما تصاویر بسیار شلخته بود و رنگها چرک (به تمام هنرجویان توصیه میکنم که هرگز برای اولین کار حرفهایشان از اکولین استفاده نکنند.) این اکولین خوش آب و رنگ و به تجربه کم آن روزگارم مهارنشدنی بود که موجب شرمساریام شد و البته چه خوب که انتشارات قبل از چاپ کتابم منحل شد. آن کتاب و تصویرهایش همراه ناشر دود شدند و حتی هوایشان را هم پیدا نکردم ... نه، راستش نخواستم که پیدا کنم. ولی اعتراف میکنم به خاطر ذهن رویابافم کارم خیالانگیز بود و ازین جهت قابل دفاع.
-شما سالها تصویرگری کردهاید. به نظرتان وابستگی تصویرگر به متن چقدر مهم است؟ چقدر باید به دیدگاه مخاطب و نویسنده و خودش احترام بگذارد؟
البته که مهم است و نباید نویسنده یک قصه را بگوید و تصویرگر حرفی دیگر، اما در کنارش تصویرگر باید تصور و خیالانگیزی ذهن خلاقش و دید مخاطب را هم ضمیمه کند.
- اما ما همچنان به صورت نادر شاهد گفتگوی مولف و تصویرگر هستیم. فکر میکنید این رابطه نقشی بر کیفیت اثر تصویرگر دارد؟
نه. بیشتر نویسندگان بیآنکه بدانند اعمالنظر میکنند و ذهن تصویرگر را درگیر چارچوبی میکنند که از دنیای او دور است.
-پس آن دیدگاه نویسنده را چطور در کارمان اعمال کنیم و به آن احترام بگذاریم؟
یک سوال… آیا تصویرگر به خودش اجازه دخالت در متن را میدهد؟! همفکری خوبست؛ مثلا نویسنده میتواند بگوید سارای قصه من دخترک لاغریست، اما محق نیست بگوید لباسش آبی است، پاپیون دارد، کنار درخت چنار نشسته و اصلا هم کنارش گربه ننشسته. فرق است بین دخالت و همفکری.
موضوعی که همیشه ذهن اکثر تصویرگران را آزار میدهد این است که چرا در مملکت ما آن قدر که به نویسنده اهمیت داده میشود به تصویرگر اهمیت داده نمیشود. مثلا کتاب که به چاپ دوم میرسد نویسنده سهم تازهای میگیرد اما این حق در قرارداد هیچ تصویرگری سنجاق نشده است.
اگر میخواهید به وجود مهم تصویرگر در کتاب پی ببرید کافیست کار نویسندهای حاذق را به تصویرگری آماتور و ضعیف بسپارید و داستان دلنواز را از چشمنواز خارج کنید. این کتاب روی دست ناشر نمیماند؟! اصلا به چاپ دوم میرسد؟! بهتر نیست دیدگاه و قرارداد با تصویرگرها را تغییر داد؟! اصلا، بهتر نیست نویسنده به نویسندگی بپردازد و تصویرگر به تصویرگری و صد البته ناشر هم به ناشر بودنش بپردازد نه تاجر بودن؟! البته دور از جان ناشرها و نویسندههای عزیز و درستکارمان که کم هم نیستند.
-به آثار جدیدتان اشاره کنیم. مروری بر ۵ سال فعالیت اخیرتان بکنید و در صورت ممکن به شیوهی تاریخی به مقایسه آنها با آثار اولیهتان بپردازید.
روزگار جوانی همه چیز دنیا، ذهن و رفتار آدمی را درگیر میکند. هر چه هورمونها فعالتر این گیجی و چند وجهی بودن و درگیر بودن افکارهای متفاوت بیشتر. حاصل تمام اینها میشود فردی که تمرکز لازم را روی هیچ کاری ندارد. البته شدت و ضعف دارد. اشتباه نکنید هورمونهای جوانی فقط جنسیت آدمی را تعیین نمیکند. میتوانند از یک نقاش معمولی، ونگوکی قدرتمند با کارهایی شبیه معجزه بسازند که آنقدر به جنون میرسد که گوشش را تقدیم یارش میکند (کاری که از ادراک یک انسان بالغ عاقل خارجست) میتواند از شاعری مثل فروغ با شعرهای چهارپاره پر از ایراد، شاعری بسازد که بیهیچ ترسی مینویسد «گنه کردم گناهی پر زلذت» و ابدا از گناهش شرمنده نشود. شاعری که فیلم خوب میسازد بازی هم میکند و دیوانگیهایی میکند که زنی معمولی قادر به آن نیست. میتواند پیکاسویی را خلق کند که زنی برهنه را به عنوان مدل جلوخوان نگاهش مینشاند و بیهیچ نقاشیای فقط و فقط و فقط ساعتها نظارهاش میکند و بعد میگوید برو، تو کارت را کردی و ساعتی بعد اثری خلق میکند که به چشم فردی عامی کج و کوله است و به چشم یک هنرمند خارقالعاده (به نقاش و مدلش، دوشیزگان آوینیون و زنانی که به گریه انداختم توجه کنید). خلاصه که هورمونها میتوانند این توهم را در آدم به وجود بیاورند که میتواند تمام هندوانههای جهان را با دو دستش بلند کند و همین میشود که قادر به تمرکز روی یک موضوع نباشد.
نشانههای عدم تمرکز روی کارهایم را حالا در دوران میانسالی زیاد میبینم. میانسال که بشوی محافظهکارتر میشوی و البته صبورتر. از محافظهکاریش گلهمندم و از صبرش راضی. حالا میبینم بعضی از کارهای آن سالهایم دقیق و بعض دیگر تند و بیدقتاند. میبینم انگار یک وقتهای غریبی از زمان و مکان جدا بودم و معلوم نبود داشتم پنبه چه جنونی را میزدم. گوشم را نبریدم. مدل زندهای را ساعتها بیکار جلوی نگاهم خسته نکردم (چرا که ماه گردونی که آنها بودند با ماه کوچک مقوایی که منم تفاوتشان زیاد است) اما خیلی شعرهای خوب سرودم که حالا نمیتوانم، شلنگ تختههایی زدم که حالا میترسم.
آن وقتهای غریب خیلی حرفها را هم نمیشنوی، خیلی شعرها را نمیفهمی، خیلی نقاشیها را هم درست و با نگاه موشکافانه نمیبینی با اینکه همهشان در کنارت و به قدر کافی با سنت هماهنگاند. زمان که گذشت دقیقتر شدم و تمرکزم بیشتر شد. دیگر شناور در زمان و مکان نیستم. تنها معلقم در سکوت و تماشا. یک جورهای عجیبی پر حوصله و صبور شدهام . آموختم زندگی مسابقه نیست و بهتر است که گاهی هیچ کار نکرد. قلم و کاغذ و رنگ را کناری گذاشت و تماشاگر بود. خوب نگاه کرد.
این مسخره نیست که در پنجمین دهه زندگی باشی و هنوز رنگ انجیر و عاطفه و عناب و عدالت و انگور و ارابه و اسب و ابر را ندانی؟! رسوایی از این بالاتر هم هست؟!
حدودا دوازده سالی میشود که در هیچ مسابقهای شرکت نکردهام و فقط برای گذاشتن کارهایم در نمایشگاه اقدام کردهام. چرا که به این اعتقاد رسیدهام که سلایق متفاوت است. از جشنوارهها چیزی نیاموختم و کار کار کار کار تنها راه برنده شدن در هنر و زندگیست. تا ابد هنرجو هستم و در گیر تجربه.
در پنج سال اخیر تنها دو کتاب تصویرگری کردم. ناشرها ترجیح میدهند در ازای مبلغ کمی که به دانشجویان هنر میدهند کتاب تهیه کنند و من نیز ترجیح میدهم دیگر مصور هر متنی نباشم.
-و اگر بخواهید به نقد و بررسی تصویرگری ایران طی ده سال اخیر بپردازید به چه مواردی اشاره میکنید؟
بارها با هنرجویانی مواجه شدم که کارهای چاپ شده یا نشدهشان را نشانم دادند و آنقدر از زیبایی کار حیرت کردم که گفتنی نبود، اما وقت زدن اتود برای تکالیف کلاس قادر نبودند یک فیگور ساده یا چیدمان صفحهای را کار کنند. بارها مجبور میشدم بخاطر ندانستههایشان، برنامه کلاسشان را که به خاطر سطح بالای کاریشان در مقطعی به اندازه ترتیب داده بودم، کنار بگذارم و از سر از طراحی بعد دفرمه بعد کمپوزیسیون، مبانی و ... کار کنم تا به اولین تکلیف کلاسشان بپردازم. تمام اینها به خاطر تصویرگریهای زیبایی بود که ابتدا دیدم و فکر کردم قدرتشان در طراحی هم همینست. گول نزنند خب! اینجوری یک جاهایی مچشان گرفته میشود که هزینه سنگینی دارد.
مشکل اینجاست که نرمافزارها در جهت درست استفاده نمیشوند. سخت است بگویم اما بیشتر از آموختن کار، انگار به پز هنرمند شدن پیش سر و همسرشان اهمیت داده شده. اقلیتی از نسل جدید تصویرگران، از تقلب بهره میبرند، بی آنکه بدانند مسموم شدهاند. این مسمومیت بیبرگشت است. علاجش را من یکی نمیدانم. به افیون میماند.
-از این روزهای خودتان بگوید. کارهای جدید و کتابهای جدید؟
کتابی در دست ندارم. البته سفارش نقاشی دارم اما کتاب نه. کلاسها و دفترم را بهخاطر اتفاق کرونا تعطیل کردهام. اما نقاشی همیشه باقیست. با دقتی که زمان به من آموخت در حال کارم برای نمایشگاهی که بعد از کرونا حتما برگزار میشود.
-هر حرفهای آداب و مرام و منش خاص خود را دارد. پنج موردی که میتوان بهعنوان آداب حرفه تصویرگری شناخت از نظر شما کدام است؟
تقلب و کپی ممنوع. آموختن کلاسیک طراحی، دفرمه و مبانی. وفاداری به متن و البته به ذهن و خیال خود (خیالپردازی)، عشق به کار و پیگیری و تمرین زیاد و جدی گرفتن کار. اما جز این پنج مورد حرف دیگری هم دارم. هنرجو میآید و ابدا بلد نیست کار کند و میگوید میخواهم رنگ کار کنم. اولها به خاطر جذبشان به آموختن دل به دلشان میدادم. حالا دیگر نه، اسفبارتر اینکه یکی میگفت من رنگ بازی دوست دارم. انگار مامان جان آورده بودش کلاس تابستانی تا از شرش خلاص شود و او هم دلش رنگ میخواست که بازی کند. لطفا یا پیگیر هنر نشوید یا جدی و عاشقانه دنبالش کنید.
رنگ را حرام نکنید چه دل پری داشتم… دارم هنوز.
خامشی بهتر ...
آثار هنرمند را در لینک زیر ببینید