pt

کودکی و رشّاقی

۰۹ اسفند ۱۳۹۰

ویژه نامه نکوداشت


خسرو آقایاری
سردبیر کتاب ماه کودک و نوجوان

با بهار آمده است. همراه و همراز بهار.در نخستین روزگاران نوروز. با بهارانه های سرسبز،گل در بغل، سرمست و کامکار، سرشار عطر و ترنم. آن روز که نرگس در باغ سر از ناز بالش خاک برمی داشت و ارام چشم باز می کرد، تا خود ببیند گناه بزرگ بویایی را!
آنک بهار، فصل اهورایی، فصل نشاط و شادی و شیدایی، می جوشد از کرانه اسطوره های ناب، سرمست و شاد، شاد.می رسد از راه، پرشور و بانشاط، آن سان که خون به جوش می آید، در رگ، رگ گیاه!
چونان عروس سرمست، یا کبک خوش خرام، گل تاجی از بنفشه و یاس است برسرش و مروارید شکوفه، خرمن، خرمن از تابش نگاهش جوش می زند، می شکوفد!
بهار محبوب من است. بهار شکوفایی که هرجا قدم می گذارد، سبزه زاران موج می زنند، بنفشه می روید، شکوفه می تراود و دشت نرگسی های وحشی رد نگاه او را پی می گیرند! و من هر سال در بهار در آرزوی رویشی دوباره، گیسوان انتظار را شانه می زنم، می بافم و بذر جوانیم را با دست های بهار می نشانم در خاک، در حسرت رویشی دوباره، جوانه ای تا به بار نشستن!
یادآور شبی که باد راوی و رامشگر مهتاب گاهان بی تابی، نفس های مشک فام مادرم را روایت می کرد، وقتی که خواب بنفشه را به گیسوان بافته مادرم تعبیر می کرد، پدرم بی طاقت، گریبان چاک برای چیدن سیبی از آسمان به زمین افتاد. راستی چه زیبا بود، آن وقت که عشق تعبیر می شد و بهاری دوباره و دوباره بهار!
و من کودکی بهارانه ، سرمست ضیافت های سرشار جوانه و غنچه و گندم، وامدار نغمه های شبانگاهی شبانان، که در زمزمه های چوپانی ام، رمه های اهورایی را به چراگاه خیال می رانم. وامدار شعر، سرمست رنگ، سبز یا زرد یا آبی فرقی نمی کند. شرقی سرمست رشاقی، آمده ام تا دنیا را به ضیافت گندم، به ضیافت رنگ و رامش ملکوت بخوانم، به ضیافتی از جنس رویا!
در بهار آمده است. با بهار آمده است و رنگ را می ستاید. وامدار نفس های بهارانه، کامکار گندمزارهای چشم چر، آمده است تا دنیا را با رنگ آشتی دهد. کودکی که کاشف رنگ است و غوامض خط را به قوت سرانگشتان نرم، نرمک به جلا می رساند.‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎ کودکی که چشم به دکمه های رنگی پیراهن عابران می دوزد. گلبوته های پیراهن های زنانه را می بوید. چشم هایش در باغ های ترنج و ترمه و مرغ و گلبوته می چرد و رنگ و ذوق را می بوید.
گاه دکمه های پیراهن عابران را می شمارد و گاه تنوع رنگ ها و حجم و فرم آنها را می کاود و در آرزوی پیراهنی است هزاررنگ ، بهارانه،  با هزار دکمه رنگین. وسیب سرخی که جوی آب، غلطان می آورد، امانت درختی که ریشه در خاک دارد. سیب سرخ با آب می دود. گاهی به زیر آب، گاهی به دوش موج وچشم هایش رد سیب را دنبال می کند، تا تلاطم آبی مواج!
تکه ای گچ به دست دارد، گاهی ذغال و خط می کشد بر دیوارهای کاه گلی که کهنه بیاض رشاقی های اوست. خط می کشد، پیش می رود. خطی که می دود تا تمام صفحه های دیوارهای خانه ها و خیابان ها و پیاده روها. زمین و آسمان را به هم می دوزد. کودک به ناگاه سربرمی دارد، مردی سپیدموی برابرش ایستاده است با گیسوان هشته، رها در باد، مواج، پرپیچ و تاب به ناگاه، گچ را در دست پیرمرد می گذارد و از ترس می گریزد. پیرمرد نگاهی می اندازد بر امتداد خط، خط؟ ای وای، ای دریغ! و کودکی و کودکی و بهارانه ها و بهارانه های دیگر. فرقی نمی کند که کیست، این کودک. گویی دست آفرینشگر و خلاق هستی، آنها را گزیده است تا این خط را کامل کنند و گچ را به هم بسپارند و دنیا را زیبا و زیباتر  باز بیافرینند.
اولین کاری که از فرشید مثقالی عزیز دیدم، به روزهایی برمی گردد که جوان بودم و چیزهایی از خط و قوت آن و ترکیب بندی و رنگ آموخته بودم. وقتی که تصویرهای او را بر آرش کمانگیر دیدم و جمشیدشاه، بارها و بارها به تماشای آن نشستم و بعدها که خودم معلم شدم و مربی ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و با دنیای کودکان بیشتر آشنا  شدم به مقتضای نوع کارم  که تورق کتاب های کودکان است، همیشه تصویرهای آرش کمانگیر و جمشید شاه برایم تازگی داشت و سرشار از لذت بود.
همیشه برایم جالب بود که بزرگانی مثل فرشید مثقالی، دنیای زیبایی را که در قلمرو هنر کشف کرده بودند، هرگز خودخواهانه برای خود نپسندیدند و برای خود نخواستند، بلکه تلاش کردندتا همه را به این دنیا دعوت کنند و دنیای واقعی ما را با این نوع زیبایی ها دوباره معماری کنند. دلیل این قضاوت این است که همه این عزیزان به عنوان مربیان دلسوز در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کار کرده اند. کتاب کودک تصویرگری کرده اند و هر کدام دوره ای مدیر هنری و حتی سرپرست کانون بوده اند و این خود به تنهایی پیامی بس بزرگ و ارجمند دارد. چه زیبا  بود اگر تصمیم گیران، برنامه ریزان و آنهایی که برای نظام تربیتی و معماری دنیای کودکان ما تصمیم می گیرند افرادی بودند که دنیای کودکان و زیبایی های آن را می شناختند.

آگـهـی  
Advertisement

اشتراک خبرنامه