pt

مثقالِ مثقالی

۰۹ اسفند ۱۳۹۰

ویژه نامه نکوداشت


شهروز نظری

مکرر نوشتن درباره مقام افراشته مثقالی در فرهنگ قرن بیستم ایران کار عبثی است، ولی در ادامه همه مجامله هایی که غالباً درباره اش گفته و نوشته اند و به قول مرتضی ممیز، نه تنها تعارف نبود که حقش را به واقع کلمه ادا نکرده اند، در این مجال اندک به سراغ مجسمه هایش می روم، «متن پیکره هایی» که خواندن و دیدن را توامان در بر دارند، جادوی مشترکی که تنها شایسته بت های آرکائیک است. بت های مشتزنی که مرا یاد عکس به یادماندنی وارهول و باسکیا می اندازد، الهه بالداری که یادآور آرزوی فطری ما برای رستگاری است یا دخترپسری فرنگی با سگ سفیدشان که احتمالاً اروپاییان عهد جنگ اول باشند و زنی شیرینرو که شاید لیلی، ویس، عذرا یا خود شیرین است.
همیشه یا لااقل در فرجام آنچه هنر والا دانسته ایم آنرا خلسه ای دیده ایم که هنرمند در نشئه و کیفوری آن، هرآنچه می آفریند به خودش ارجاع پیدا می کند. با این ذهنیت، مثقالی از تنها آفرینندگان معاصر ما است که حداقل در سه دهه آخر زندگی هنریش تنها تحت تاثیر شخص خودش قرار داشته.
او به شکل رشک برانگیزی همه پیرامونش اعم از نقش، حجم و فحوا را مثقالیزه می کند و انبوه به جا مانده از ماهی سیاه تا چشم آبی و شهر خاکستری تا میراث به جا مانده اش برای گرافیک و عکس ایران همگی نتیجه تسخیر بصری فحول او بر هر چیز غیر مثقالی است.
مثقال او برای هنرش، بازی طویلی است که کودکی شاید یا باید، از طریق آن بر جهان پیش رویش فائق آید و راز جاودانگی در همین جدی گرفتن بازی بزرگ است در مقام هنر.
قصه کوتاه آن که این همه تحسین را از آن وجه بایسته می دانم که علاوه بر اکنون هنرش، نسل ما دیدن و خواندن را مدیون کانون پرورش فکری و آدم هایی است چون مثقالی و این دین تا ابد بر ذمه ما جاری است. عمرشان دراز باد.

آگـهـی  
Advertisement

اشتراک خبرنامه