
نام من کِوِتا پاکوفسکا است
۰۵ مهر ۱۳۹۱
مرتضی زاهدی
.
***
.
"کتاب کودک و تصاویرش، اولین نمایشگاه و گالریی است که کودک می بیند." این جمله را یک بار کِوِتا پاکوفسکا به زبان آورد. این طور به نظر می رسد که او کودکان و بزرگسالان را دعوت می کند تا از گالری نقاشی هایش در کتاب ها بازدید کنند. او از آغاز می خواهد تا این کار را بارها و بارها انجام دهد.
.
سال 1984 کتابی با عنوان "داستان های هابگوبلین" توسط انتشارات "آلباتُرُس" در پاراگوئه منتشر کرد که شخصیت اصلی این کتاب یک موجود قرمز رنگ و گرد مثل توپ است با موهایی وزوزی و نارنجی و با پوتین هایی قرمز در پا. نکته شگفت انگیز در کتاب این است که گویی کِوِتا دست های خواننده را می گیرد و او را با خود به جهان سحرانگیز کتاب می برد. موجودی که او به تصویر کشیده یک جن کوتوله بد نیست بلکه یک پسرک کوچک مهربان است. کِوِتا می گوید: «من شخصیت "هابگوبلین" را از داستان های پریان، نوشته برادران "گریم" قرض گرفتم. من این را حس کردم که در پسِ شخصیت خبیث این موجود، خصوصیات بسیارغیرمعمول و حساسی نهفته است. بنابراین به او غالبی دیگر بخشیدم، این جن دیگر یک موجود چروکیده پشمالو با ریش های بلند سفید که در تصویرگری های گذشته بود نیست. حالا دیگر او ما را به یاد یک توپ قرمز رنگِ زیبا و دوست داشتنی که به هر طرف می غلتد می اندازد.»
.
قرمز رنگ مورد علاقه پاکوفسکا است. رنگ قرمز را می توان در تمام کارهایش، از جمله تابلوهای نقاشی، کتاب ها و سازه های کاغذیش دید. این قرمز اغلب قرمز پر رنگ، گاهی اوقات مایل به زرد، گاهی متمایل به آبی، اما همیشه براق، غالب و واضح است. رنگ قرمز همیشه به تنهایی به کار نمی رود. گاهی اوقات سطوح مختلفی از رنگ های زرد، سفید، مشکی و بعد از اینها رنگ سبز، قرمز را همراهی می کنند. همین رنگ سبز گاهی تنها به عنوان یک نقطه، یک شعاعِ باریک یا یک محدوده کوچک، اثر رنگ قرمز را به طریقی هوشمندانه تقویت می کند. کِوِتا در یکی از کتاب هایش به نام ( قرمز، سبز، همه رنگ ها ) که در پاییز سال 1992 توسط انتشارات "ریوِنس بُرگر" چاپ شد گفته: «سبز رنگی زنده است و قرمز رنگی شاد. تاثیری خاص از تضاد بین قرمز و سبز نشات می گیرد که همیشه تازه و متفاوت است. انرژی گرم قرمز تضادی جالب با طیف رنگ سردِ سبز که به آبی می گراید می سازد.»
.
او در پاسخ به این سوال که چرا نقاشی می کشید؟ می گوید: « چرا من نقاشی می کشم؟! چون به آن نیاز دارم. چون بدون نقاشی کردن نمی توانم زندگی کنم. نقاشی کشیدن برایم مثل نفس کشیدن است. یک نقاشی همان چیزی است که هست و نمی تواند تظاهر به چیز دیگری کند. نقاشی گویای احساسات و تجلی گر افکارمان است. من عاشق دنیای کاغذیم زیرا به من کمک می کند تا در آن روابط و ارزش هایی نو و تازه خلق کنم. حیوانات و رنگ ها می توانند در آن زندگی کنند و قهرمان های کتاب هایم باشند. امروز یک اسب آبی غُران و یک پرنده آبی را برای نوشیدن چای به نقاشی ام دعوت کردم. من آرزو داشتم که آنها در کنار من لذت ببرند. گاهی اوقات تمام روز را کار می کنم و گاهی وقت ها تمام هفته را. ولی باز هم احساس رضایت نمی کنم. بنابراین یک قیچی برمی دارم و تمام چیزهایی که کشیدم را قیچی می کنم و دوباره تمام تکه ها را به هم می چسبانم. " من اکنون در حال بریدن یک کاغذ سفید خالی هستم. در حال بریدن یک کاغذ غمگین، شاد، از هر دو طرف خط خطی و رنگ شده هستم. بله، مجسمه های کاغذی کوچک و بزرگ، تصویرسازی ها و نقاشی هایم اینگونه خلق می شوند.»
.