pt

ویژه نامۀ بزرگداشت مرحوم علی نامور- بخش سوم

۰۶ مرداد ۱۳۹۲

مردی که خودش را می‎کشید

.

گفتگو با مهدیه حاجی‎ابوالحسن همسر مرحوم علی نامور

تهمینه حدادی
.

مهدیه حاجی ابوالحسن همسر علی نامور، نقاش و تصویرگر است. او پیش از آشنایی با علی نامور تصویرگری می‎کرد و به تازگی هم دو عنوان کتاب با تصویرگری‎های او در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده‎است.

با او در منزلش قرار می‎گذارم و سؤالاتی را که می‎دانم دوست نخواهد داشت، از او نمی‎پرسم. خانۀ آنها در یکی از کوچه پس‎کوچه‎های امام حسین است و در و دیوارش حاکی از آن است که یک هنرمند در این خانه زندگی می‎کند.

مهدیه خیلی راحت به سؤالات پاسخ می‎دهد. به تمام سؤالاتی که حتی خودم برای پرسیدن آنها مردد بودم. با او دربارۀ شخصیت علی نامور، کارکردنش و حتی مرگش صحبت می‎کنم. خیلی راحت، خیلی آهسته و خیلی آرام...


.

- بگذار این طور شروع کنیم، به نظر می‎آمد علی نامور از جمع گریزان است. مثلاً در بسیاری از محافل دیده نمی‎شد. این حس شخصی من بود یا واقعاً او این خصلت را داشت؟

اگر از جمع فاصله می‎گرفت برای این بود که وارد حاشیه‎های تصویرگری یا نقاشی نشود. یادم نمی‎آید که یک بار هم دربارۀ یک تصویرگر بد گفته باشد. قاعدتاً آدم‎هایی هستند که از هم خوششان نیاید، حتی خود من و شما هم ممکن است از کسانی خوشمان نیاید. اما علی این طور نبود. او رابطۀ خوبش را با همه داشت و دربارۀ کسی هم قضاوت نمی‎کرد.

.

- این فاصله‎گیری از جمع تو را اذیت نمی‎کرد؟

نه. در هرحال او رابطه‎های حرفه‎ای‎اش را داشت و ما با برخی از تصویرگران در رفت و آمد بودیم. یعنی جمع دوستانۀ خودمان را داشتیم اما مثل سایرین روابطمان گسترده نبود و هرکسی را دوست محسوب نمی‎کردیم.

.
- کدام تصویرگرها بودند که آثارشان را دوست داشت؟

فرشید شفیعی و محمدعلی بنی‎اسدی. همیشه آثارشان را دنبال می‎کرد. جالب است که هر دوی این افراد هم بدون اینکه حس علی را دربارۀ خودشان بدانند در تمام مراسم‎های علی شرکت کردند.
.

- خودش تصویرگری را چه طور شروع کرد؟

برحسب یک اتفاق. او دانشجوی رشتۀ هنرهای تجسمی بود. یک روز یکی از استادانش کتابی به او می‎دهد و می‎گوید برو برای کتاب نقاشی بکش تا نمرۀ درسی را که با من داری به تو بدهم. علی هم می‎رود و کار می‎کند. بعد از یک مدت می‎بیند کتاب با نام استادش و البته بی‎اجازه چاپ شده‎است. پیگیر قضیه می‎شود و استاد به او توضیح می‎دهد که کاری که علی انجام داده تصویرگری است. از آن به بعد علی از تصویرگری خوشش می‎آید و  به طور جدی وارد این کار می‎شود.

.
- این قضیه آن موقع تا چه حد برایش جدی بود؟

زیاد، سه تا از کتاب‎هایش در همان زمان دانشجویی چاپ شدند.

.
- اما نقاشی را هم دنبال کرد؟

بله.

.
- و کدام را بیشتر دوست داشت؟

نقاشی

.
- همین رشته را هم در هنرستان تدریس می‎کرد؟

بله، هفته‎ای سه روز

.
- معلم مهربانی بود؟

بله، خُب با برخی از دانش‎آموزانش رفت و آمد داشت و گمان می‎کنم بیشتر افراد، علی را با رفتارهای خوبش می‎شناختند. پس قاعدتاً به عنوان معلم هم خوش رفتار بوده است.

.
- برگردیم به تصویرگری، می‎گویند بعضی تصویرگرها بدقولند. آقای نامور هم جزء آن دسته بود؟

نه. جالب است که همیشه کارهایش را زودتر از موعد هم تحویل می‎داد.


- علی نامور آتلیه نداشت و در خانه کار می‎کرد. دوست دارم دربارۀ نوع کار کردنش بگویی.

* او از صبح تا شب طراحی می‎کرد. در مهمانی و سفر و کنار سفرۀ غذا هم دفترش همراهش بود. شب‎ها هم دفترش را می‎گذاشت بالای سرش تا اگر احیاناً بی‎خواب شد، بلند شود و طراحی کند. می‎شد که چند هفته هم از خانه بیرون نمی‎رفت. یکبار حساب کردیم دیدیم یک ماه است تا دم در خانه هم نرفته است. تمام آن مدت فقط طراحی و نقاشی می‎کرد. به طورکلی بیمارِ طراحی بود.

.
- آدم شلخته‎ای هم بود؟

شلختگی‎های خاص هنرمندان را داشت. اما این شلختگی نظم داشت. چیزی گم نمی‎شد.

.
- در تصویرگری از چه موادی استفاده می‎کرد؟

رنگ پلاستیک ساختمان.

.
- جداً؟

بله. زمان دانشجویی که پول نداشت از این نوع رنگ استفاده می‎کرد. بعدها هم که دیگر می‎توانست رنگ‎های نقاشی بخرد ترجیح داد دوباره از همین رنگ استفاده کند.


- شما یک دختر کوچک هم دارید. کار کردن برای آقای نامور در این شرایط سخت نبود؟

جالب است که این موضوع را مطرح کردید. نه اتفاقاً "آنارز" راحت می‎توانست کارهای پدرش را ببیند و پدرش معتقد نبود بچه نباید به چیزی دست بزند. آنارز می‎نشست پهلوی پدرش و علی هم به کارش ادامه می‎داد. علی می‎گفت حتی اگر روی یک کار تمام شده لکه‎ای هم ایجاد شود باید روی آن لکه کار کرد و آن را بخشی از کار کرد. به خاطر همین دلواپسی نداشت.


- الان آنارز چه عکس‎العملی نسبت به کارهای پدرش دارد؟

اگر کارهای پدرش را میان صد تا کار دیگر هم بگذارم آنها را می‎شناسد.


- چرا علی نامور درحالی‎که کار رئال انجام می‎داد. در تصویرگری آن قدر از متن فاصله می‎گرفت؟

همان طورکه گفتم مهم بود متن خوبی دستش برسد و بتواند از آن ایده بگیرد اما بعد خودش به ایده‎پردازی می‎پرداخت. اعتقاد داشت متن و تصویر دو دنیای متفاوتند. بنابراین اگر در متن آمده‎بود در دست دختر لیوان است. او در دست دیگرش گل می‎گذاشت. معتقد بود تصویرگری باید با دنیای رئال فاصله داشته‎باشد.

.
- خب این متکی نبودن به متن، تصویرگری را سخت می‎کند. او واقعاً می‎توانست آن‎طورکه می‎خواهد تصویرگری کند؟

بعضی ناشرها بودند که این اجازه را به او می‎دادند و او با آنها راحت‎تر و بیشتر کار می‎کرد. اما در هرحال مثل هر تصویرگر دیگری آرزویش این بود که آن‎طورکه می‎خواهد تصویرگری کند.

.

- جز شعرهایی که از او دراختیار داریم چیز دیگری هم می‎نوشتند؟

 او برای خودش شعر می‎گفت. یک دفتر شعر دارد که در سال‎های مختلفی آنها را سروده است.

.
- غیر از تدریس، نقاشی و تصویرگری کار دیگری هم انجام می‎داد؟

ساز می‎زد، اواخر عمرش هم انیمیشن و کار حجم را شروع کرده‎بود که نصفه ماندند. البته باید بگویم هفتۀ آخر عمرش یعنی از 2 تا 10 مرداد به جز شرکت در یک ورک‎شاپ که شما هم در آن بودید هیچ کاری انجام نداد. ناگهان دست از کار کشید.

.
- چرا؟

روز دوم مرداد گفت که دلش می‎خواهد بمیرد و یک بار دیگر به دنیا بیاید و این بار همۀ عمرش را پای نقاشی نگذارد. می‎خواهد با خانواده‎اش باشد، همین!

.
- بله خوب یادم هست. آن روز در کارگاه تصویرگری. موقع ناهار گفت که باید زود برود چون می‎خواهد ناهار را با شما و دخترتان بخورد. اوایل هفتۀ بعد هم آمد دفتر دوچرخه و بعد از آن، دوشنبه صبح مطلع شدیم فوت کرده‎است. واقعا بیماری قلبی داشت؟

بله. هم بیماری قلبی داشت، هم سندروم مارفان و دکتر به او گفته بود که زیاد عمر نخواهدکرد و البته علی به من نگفته بود. چند بار به شوخی گفته بود که قلبم درد می‎کند و من جدی نگرفته بودم. در واقع خودش هم مسئلۀ قلبش را جدی نگرفته بود. دربارۀ سندروم هم دکتر گفته بود هیچ دارو و عمل جراحی برای او کارساز نیست.

.
- می‎شود دربارۀ آن روز صحبت کنیم؟

بله اما دوست دارم اول این نکته را بنویسید. من وقتی چهار سال و یک ماه داشتم روز دهم مرداد پدرم فوت شد. آنارز هم دهم مرداد پدرش را از دست داد. آنارز چهار سال و دو ماه داشت. آن روز صبح من به علی گفتم می‎خواهم بروم بهشت زهرا برای دیدن پدرم و او گفت آخر هفته من را می‎برد و خُب من و علی آخر هفته به بهشت زهرا رفتیم!

.
- آن روز عصر چه شد؟

آن روز صبح من با علی صحبت دیگری هم داشتم. علی گفت که باید از این به بعد خودم کار کنم و درآمد مستقل داشته باشم. آن موقع به من برخورد و از دستش عصبانی شدم. دلیلی برای این کار نمی‎دیدم. اما در هرحال قبول کردم و همان روز ساعت پنج بعدازظهر من قراردادی را با یک نفر امضا کردم تا از این به بعد یک کارگاه داشته باشم. همان موقع که من قرارداد را امضا کردم علی جلوی در خانه و سوار بر ماشین فوت کرد.
.

- چطور مطلع شدید؟

خب در واقع من تا 12شب خانه نیامدم. ساعت پنج بعدازظهر علی جلوی در خانه و سوار بر ماشین فوت می‎کند. وقتی همسایه‎ها دیدند که صدای گاز دادن ماشین تکرار می‎شود آمدند و دیدند فوت کرده‎است. همسایه‎ها شماره‎ای از من نداشتند. شب پلیس با من تماس گرفت و من مطلع شدم.

.

- خود تو هم تصویرگری می‎کنی. از زمانی که با علی آشنا شدی این کار را شروع کردی؟

نه من قبل از آشنایی با علی سه کتاب تصویرگری کرده بودم. اما بعد دیگر این کار را انجام ندادم. بعد چندسالی کار چوب انجام می‎دادم. اما الان نقاشی می‎کنم.


- به عنوان کسی که در این رشته سررشته‎ای هم دارد کدام سبک کار علی را می‎پسندیدی؟

من همۀ آنها را دوست داشتم. با همۀ آنها ارتباط می‎گرفتم و نمی‎توانم بگویم کدام را ترجیح می‎دادم.


- وقتی در اغلب تصویرگری‎های آقای نامور دقت می‎کنیم می‎بینیم مردی قد بلند با ریش‎های بلند وجود دارد. این مردها به شدت شبیه خودش هستند. چرا علی نامور خودش را می‎کشید؟

علی همیشه خودش را جای قهرمان‎های داستان تصور می‎کرد. می‎شد خود آنها و در نتیجه خودش را در دل داستان تصویر می‎کرد.

.
- شما متفاوت‎ترین مراسم چهلم را برگزار کردید.در واقع به جای مراسم، نمایشگاهی از آثار علی برپا کردید. چطور تصمیم گرفتید این کار را بکنید؟

علی برای من نمرده بود و ضرورتی نمی‎دیدم برنامه‎ای برای بیشتر ناراحت‎شدن اطرافیانم برپا کنم. همین شد که آثارش را به نمایش گذاشتم. همان‎طور که هنوز در برخی سایت‎ها آثارش را ارائه می‎دهم.

.
- و سؤال آخر: چند وقت پیش کتاب جدیدی از آقای نامور چاپ شد و شما هم در جریان نبودید. چه حسی نسبت به این اتفاق داشتید؟

کلاً مردم فراموشکار و بهانه‎تراشی داریم. بعد از مرگ علی خود من به تک تک ناشران مراجعه کردم و پرسیدم که آیا با علی تسویه حساب کرده‎اند یا نه؟ بعد آنها با تعجب گفته‎اند که نه و نمی‎دانستند باید با چه کسی در این باره صحبت کنند. این عجیب‎ترین بهانه‎ای است که تا به حال شنیده‎ام. طبعاً هرکسی فوت می‎کند خانواده‎ای دارد. دربارۀ آن کتاب هم طبعاً کمترین توقع این است که به بازمانده‎های تصویرگر خبر بدهند که کتابی پس از چهار سال منتشر شده‎است، این کمترین وظیفۀ انسانی هرکسی است. شاید هم هنوز ناشرانی باشند که با علی حساب کتابی دارند و فراموش کرده‎اند.

آگـهـی  
Advertisement

اشتراک خبرنامه