
ویژه نامۀ بزرگداشت مرحوم علی نامور- بخش پایانی
۰۷ مرداد ۱۳۹۲یادداشت نویسندگان و هنرمندان درباره علی نامور
----------------------------------------------------------------------
.
کاش قابها را شکسته بودیم
برای علی نامور که با نقاشیهایش داستانهایمان را معنی میکرد.
فرهاد حسنزاده
.
تو سرد میشوی، آهسته آهسته
قهوه سرد میشود، آهسته آهسته
من سرد میشوم ...
.
نه، من نباید سرد شوم
.
من آمدهام کمی نقاشی کنم از قامت بلند تو
در کنار درختی که زرد میشود آهسته آهسته
و کبوتری که شادیهایش درد میشود آهسته آهسته
.
هرگز قلم موهایت را نشور
.
آنها بویی از ته رنگ تو را دارند
.
تو، که خورشید از حاشیة نقاشیات بیرون زده
و میخواهد از پشت کوههای قهوهای ...
راستی قهوهات سرد شد... آهسته آهسته
.
شادیات درد شد... آهسته آهسته
.
چهرهات زرد شد... آهسته آهسته
چرا نمینوشی از این همه رنگ قشنگ؟
از این خونی که از رنگینکمان قرض گرفتهام
.
از این آب که مال شعر سهراب است
از این شرابی که میچکد از دیوان حافظ
.
من کنار سنگ مزار چهرة گلگون تو را در قابی از خنده نمیخواهم
.
قابها واسطهاند برای ندیدن، نبوسیدن، نگفتن
کاش دردهایمان را به هم گفته بودیم برای روز مبادا
.
کاش مبادایمان را جا گذاشته بودیم توی کوچههای تنگ و باریک امام حسین
.
و قدم زنان رفته بودیم تا مولوی و هیاهوی گنگ و بینشاط آدمهایی که آهسته آهسته رد میشوند
و حس کرده بودیم تکتک برگهایی که آهسته آهسته زرد میشوند
کاش قابها را شکسته بودیم.
.
---------------------------------
.
علی از نوع نامور
هدا حدادی
پیش از شنیدن درگذشت علی نامور کتاب درخت پنیر به دستم رسید. تصاویرش را نگاه کردم و گفتم : چقدر علی نامور فرق کردهاست!
.
بعد که خبر درگذشت او را شنیدم با خودم فکر کردم که این فرق کردنها و این جستجوها و این به دنبال چیزی که نمیدانیم چیست گشتنها؛ مسیر، ماجرا و هدف یک زندگی هنری است. پرکار بود، پرکارترین تصویرگری که میشناختم. چه خوب که علی نامور همیشه در حال گشتن بود و در خودش جامد نشدهبود. چه خوب که در کتابهای تازهاش فرق کرده بود و خوب فرق کرده بود. چه خوب که جستجو برایش تمام نشده بود و هنوز آن چیزی را که میخواست پیدا نکرده بود.
.
پیداکردن، آفت یک هنرمند است. نقطهای است که نه واقعاً، بلکه به صورت وهمی، هنرمند گمان میکند یافتهاست و در یافتۀ خودش غرق میشود، جامد میشود و برای همیشه از حرکت باز میایستد. هنر مثل هر موجود جاندار دیگری وقتی از حرکت میایستد در خود میپوسد، متعفن میشود و از بین میرود. چیزی برای پیداکردن جایی منتظر ما نایستاده است. همه چیز در جستجو و اکتشاف و عبور معنا پیدا میکند و علی نامور درشوق این جستجوها بود که از مسیری که ما میشناسیم خارج شد و در مسیری که هیچ کس نمیشناسد و قدرت اکتشافش را ندارد قدم گذاشت. گاهی علی نامور را تصور میکنم که در مسیر خیلی عجیب جدیدش، ذوق زده از چیزهای جدیدی که کشف میکند از این بوته به آن بوته سرک میکشد، از این سایه به آن سایه میرود و پا در رودهای کوچک و ناپیدا میگذارد و از شِلپ شِلپ جهیدن آب در زیر پایش لذت میبرد. گاهی او را تصور میکنم که در پیچ و خم تازهای مینشیند و به جایی خیره میشود. بعد، ذوق زده از نوری که در دورها دیدهاست بلند میشود، همه چیز را جا میگذارد و میرود.
.
---------------------------------
.
علی و علی
فرشید شفیعی
.
شاید خواب دیدم که وسط بزرگراه ایستادهام و ماشینها با سرعت از کنارمن رد میشوند. پل عابر آنجا کمی جلوتر چپ و راستبزرگراه را به هم وصل کرده. زیاد دور نیست میشود آدمهای روی پل را تشخیص داد، آشنا اگر باشند. و باز انگار خواب دیدم که علی و علی از روی پل به سلامت عبور میکنند. علی آن دوست که لاغر و کشیدهاست و علی آن دوست که لاغر و بسیار کشیدهاست.
.
چه خوب میشد یکی از سمت چپ و دیگری از سمت راست پل بالا میرفتند و در میان پل به هم میرسیدند. سلامی میکردند، دست میدادند و کمی با هم صحبت میکردند. اینکه درحال انجام چه کاری هستند و یا پول فلان کار را، جایزۀ فلان را یا نمیدانم اصلاً شاید هم از کنار هم رد میشدند بیهیچ حرفی و تنها یک اشاره سلام که آدم را یاد سلام آقای کوربه میاندازد و از طرف مخالف پل پایین میآمدند.
.
شاید هم این اتفاق افتاده بوده اصلاً یا شاید همین حالا در گوشه ای دیگر از هستی در حال رخ دادن باشد زیرا که من خواب هستم و گویا اگر از خواب بیدار نشوم همه چیز ممکن است، بینیاز از امید. در بیداری است که برای رخدادهای مورد علاقه باید امیدوار بود. در بیداری است که در حسرتم، حسرت بینیازی از امید. بینیازی از امیدی که دوستان خواب رفتهام در آن غوطهورند.
.
---------------------------------
.
با هم وارد بانک شدیم
مهدی صادقی
.
با هم وارد بانک شدیم. علی چک خودشو نقد کرد منم چک خودمو. بعدش خوشحال از اینکه پول تصویرسازیهامون رو گرفتیم رفتیم با هم پیتزا خوردیم. وقتی اومدم خونه متوجه شدم علی نامور تمام پول کارش رو گذاشته توی کیف من وقتی بهش زنگ زدم گفت: میدونم تو شرایط بدی هستی و الان بیشتر از من به پول نیاز داری...
به سختی تونستم پولش رو بهش پس بدم...