pt

دربارۀ مباحث نظری و نقد فضای تصویرگری_2

۱۵ مرداد ۱۳۹۲

.

گفتگو با واحد خاکدان (بخش دوم)

مرتضی زاهدی

***

.

- اکثر کتاب‎های تصویرسازی شدۀ شما به زبان‎های مختلف در کشورهای دیگر منتشر شده‎اند. لطفاً کمی در این زمینه توضیح دهید و از تجربیات خود در همکاری با ناشران خارجی بگویید.

البته عمده‎ترین فعالیت من در زمینۀ تصویرگری با ناشران آلمانی بوده‎است و بیشتر از آنجا با عملکردهای نشر آشنا هستم و از مناسبات حرفه‎ای دیگر ناشران در سایر کشورها اطلاع چندانی ندارم. -البته با برخی از آنها برخورد داشته‎ام ولی هرگز مستقیم با آنها کار نکرده‎ام و اگر کتاب‎هایی از من به زبانهای مختلف در کشورهای دیگر منتشر شده ابتدا در آلمان و سپس امتیازهای چاپ از طریق ناشران آلمانی‎ام به آنها واگذار شده‎است- در واقع یکی از نکاتی که در فعالیت تصویرگری اروپا بویژه در آلمان لحاظ می‎شود این است که خیلی از تصویرگران ناشران خود را حضوری نمی‎بینند. مثلاً خود من بسیاری از ادیتورهایم را تا کنون ندیده‎ام و فقط تلفنی و از طریق فکس یا ایمیل با هم تماس داشتیه‎ایم. درحال حاضر با یکی از شرکت‎های آلمانی (راونز بورگر) کار می‎کنم و هنوز ما همدیگر را ملاقات نکرده‎ایم.

.

روال کار هم این‎گونه است که ابتدا یک متن برای شما می‎فرستند. شما متن را می‎خوانید سپس اولین اسکیس‎ها را پیشنهاد می‎دهید -معمولاَ اسکیس‎های اولیه در ابعادی کوچکتر از اندازۀ اصلی کشیده می‎شوند- و منتظر می‎مانید تا ادیتور ادبی یا هنری اظهار نظرهایش را برای شما بفرستد که معمولاً پیشنهادهایشان زیاد هم غیرمنطقی نیست و پس از پذیرش آنها وارد مرحلۀ بعدی می‎شوید و شروع می‎کنید به انجام اسکیس‎های بزرگتر و از امکاناتی بهره می‎برید که نزدیک به کار نهایی است و...

.

- مختصری دربارۀ عملکردهای اقتصادی نشر در کشوری مثل آلمان که بیشترین تعداد ناشران و شاید بالاترین رقم چاپ و انتشار کتاب کودک در اتحادیۀ اروپا را دارد بگویید.

در کشوری به بزرگی آلمان تنها یک کمپانی کتاب (مِنِدیشن) برای کودکان و نوجوانان وجود دارد که خلاف جهت بیشتر ناشران آلمانی -که بیشتر به جنبه‎های تجاری کار توجه دارند- حرکت و از کتبی حمایت می‎کند که کمترین بازگشت سرمایه را برایش دارد. صاحب این شرکت "مایکل نوی گی بائور" است که شما او را به خوبی می‎شناسید. مایکل هر ساله در بوک فیر نمایشگاه بین‎المللی کتاب فرانکفورت، غرفه‎ای کوچکتر از ناشران دیگر دارد که به وضوح می‎توان کیفیت هنری کتاب‎هایش را نسبت به دیگر همکارانش تشخیص داد و فکر می‎کنم تنها ناشر آلمانی است که کتاب‎هایش در بین ایلوستراتورهای جهان بیشتر مورد توجه است. با وجود این همه شرکت چاپ و نشر در آلمان، فقط همین یک ناشر است که در کارش خیلی مصر است و به آن اعتقاد راسخ دارد و من چون با او برخورد داشته‎ام می‎دانم چقدر این نوع موضع‎گیری برایش ارزشمند است.

.

به خاطر اینکه هدف مجریان از تولید کالایی مثل کتاب کودک مشخص است. در واقع آنها هدف خود را از اینکه مخاطب چه کسی است تعیین می‎کنند. گاهی مجریان هدفشان کسب درآمد بیشتر است و مخاطب را مانند مشتری تعریف و بررسی می کنند که باید از چه ترفندهایی برای جلب توجه مشتری استفاده کنند، گاهی هم هدف تبلیغ یا ترویج نوعی دیدگاه است و مخاطب دقیقاَ آن کسی است که قرار است در راستای ایدئولوژی تولیدکننده تغییر کند و مجریان در مقام آموزش‎دهنده و مخاطبان در مقام آموزش‎گیرنده تعریف می‎شوند. بنابراین پیش از هر چیز باید بیشتر به اهداف تولیدکنندگان توجه شود که متأسفانه در ایران فاقد چنین جهت‎گیریی هستیم.

.

بله مثلاً وقتی من یک کتاب برای ناشری کار می‎کنم بلافاصله پس از چاپ نامه‎ای از طرف شرکت به دستم می‎رسد با این مضمون که به شما تبریک می‎گوییم، کتاب چاپ شده‎است و زمانی که آماده توزیع شد بیست نسخه از آن را برایتان می‎فرستیم ولی نباید فراموش کنیم که فقط شش ماه فرصت داریم تا در بازار آن را به فروش برسانیم و اگر پس از این موعد فروش ما به این حد نرسید متأسفانه کتاب خمیر می‎شود.

یعنی خیلی جدی و بدون هیچ ملاحظه‎ای هر شش ماه یک بار هزاران هزار کتاب از بازار خارج شده و جای خود را به آثار و عناوین جدید می‎دهند.

- از اینکه شما را تصویرگر خطاب کنند چه احساسی دارید؟

با این موضوع هیچ مشکلی ندارم. من اگر می‎توانستم یک تصویرگر موفق‎تری بشوم -نسبت به یک نقاش- حتماً این کار را ادامه می‎دادم.

.

- موفقیت مالی یا اعتباری؟

طبیعتاً اول اعتباری. من برای هنرمندی همچون "مارشال آریسمان" بسیار احترام قائلم. جوان که بودم در هر مجلۀ معتبر آمریکایی یا اروپایی یک کار از آریسمان می‎دیدی یک کار از "رالف استیدمن" یا از "رولاند توپور" و همیشه آرزو داشتم روزی مثل آنها کار کنم و تصاویرم در کتاب‎ها و مجلات منتشر شود. در دوران کودکی ما، کتاب کودک به شکلی که امروز رایج است در دسترس همه نبود و کتاب‎های اروپایی و آمریکایی خیلی کم وارد ایران می‎شد. ولی چون پدرم به هنر علاقه‎مند بود زیاد کتاب می‎خرید که بیشتر آنها روسی بودند. این کتاب‎ها در قیاس با کتاب‎های غربی -از لحاظ تکنیکی- خیلی کلاسیک‎تر بودند و داشتن و دیدن آنها برای من بسیار مهم و جذاب بود. من خیلی چیزها از آنها یاد گرفتم. یادم می‎آید زمانی که شش-هفت سال داشتم فروشگاه بزرگی افتتاح شد به نام فردوسی که اولین فروشگاه چند طبقۀ تهران بود. در قسمتی از آن یک کتابفروشی هم بود که اولین بار مادرم کتاب‎های غیرروسی را از آنجا برایم خرید. تعدادی کتاب پاپ آپ که هنوز آنها را در کتابخانه‎ام دارم. یکی از این پاپ آپ‎ها در مورد کریستف کلمب و کشف قارۀ نو بود و وقتی وسط کتاب را باز می‎کردی کشتی سانتاماریای کریستف کلمب برجسته می‎شد. بعدی سفید برفی، هفت کوتوله و زیبای خفته که خیلی دوستشان داشتم و آنها نیز پاپ آپ بودند. خیلی آنها را نگاه می‎کرد و آرزو داشتم روزی من هم بتوانم مثل آنها کار کنم.

.

به نظرم تا علاقه و شرایط تسخیرشدگی در آدم وجود نداشته‎باشد هیچ کاری را نمی‎توان با میل و رغبت پیش برد مخصوصاً وقتی سن آدم بالا می‎رود دیگر آن اتوپیایی که در جوانی دارد از بین می‎رود و درست اینجاست که شما تبدیل به یک آدم حرفه‎ای می‎شوید. یعنی کاملاً متوجه‎اید که می‎توانستید به کار دیگری بپردازید که پول و شأن بیشتری دارد اما آگاهانه این مسیر را برای ادامۀ حیات و فعالیت اجتماعی برگزیده‎اید.

.

- شما میان کودک و مخاطب کودک تفاوتی قائل هستید و آیا می‎توان به همۀ کودکان و نوجوانان به عنوان مخاطب نگاه کرد؟

ببنید هر کاری که برای بچه انجام می‎دهیم -حتی اگر موسیقی هم می‎سازیم- باید دارای ساختاری ساده، قابل فهم و متفاوت باشد و معلوم است که میان کودک و مخاطبان کودک تفاوت‎هایی وجود دارد. اولین اتفاقی که در وجود بچه در رویارویی با کتاب رخ می‎دهد به حرکت درآمدن حساسیت‎های لازم برای درک زندگی است. مخاطب کودک ممکن است برای اولین بار به واسطۀ تصاویر یک کتاب متوجه زیبایی اشیا و موجودات اطراف خود و مفاهیم آنها شود و درک کند درختان، پروانه‎ها و… چقدر زیبا هستند. بدون تصاویر مشکل می‎توان چیزها و اهمیت آنها را برایشان تفهیم کرد مگر اینکه او جهت دریافت پدیده‎های پیرامونش از نبوغی خاص برخوردار باشد. بچه‎ها برای اولین بار در تصاویر کتاب بسیاری از چیزها را می‎بیند که روزمره با آنها برخورد دارند. ولی با مقولۀ زیبایی و زشتی، در قالب معنایی آنها در کتاب است، که آشنا می‎شوند و این یک نوع کشف به حساب می‎آید. این عملکرد به نظرم یکی از مهمترین وظایف هنرمند تصویرگر است که می‎تواند از طریق مدیای مورد نظرش عشق را به مخاطب خود منتقل کند. مضاف بر این کشف پدیده‎هایی این‎چنین از جهان واقعی کار هنرمند است و تصویرگر با شناختی که از مخاطبش پیدا می‎کند وظیفه دارد اکتشافاتش را برای انتقال پدیده‎ها به شکل قابل قبولی ارائه کند که این خود محتاج به زبانی ویژه است و می‎تواند خیلی متغیر باشد و متغیر بودن ارتباط مستقیمی با زمان و مکان دارد که اثر بسیار غریبی روی شکل و نحوۀ بیان اثر هنری می‎گذارند.

.

- پس مفهوم کودک و آنچه را که ما کودکی می‎نامیم بر حسب زمان و نوع جامعه فرق دارد. ولی رابطۀ کودکان و نوجوانان با کتاب بدون وجود واسطه‎ها –والدین و مربیان- امکان پذیر نیست که معمولاً مورد توجه قرار نمی‎گیرد!

درست است؛ بحث دیگری که همیشه در تولید کتاب کودک پیش می‎آید این است که آن چیزی که تولید می‎شود را چه کسی خوب و بد بودنش را تأیید می‎کند. آیا کودک آن را تأیید می‎کند یا خانواده یا ناشر و یا کسی که مطلع از کیفیت هنری است. من بر این باورم که هشتاد درصد بچه‎ها با آثاری که مُهر کیفیت خوب هنری بر آنها زده می‎شود -از نظر تصویری- رابطه نمی‎گیرند. در آمریکا تولیدات دیزنی را داریم که خیلی مورد علاقۀ بچه‎ها هستند و حتی بزرگترها دوستشان دارند در صورتی که در همین کشور یک سری کتاب خیلی ارزشمند هم از نظر هنری تولید می‎شود که به لحاظ پاسخ به نیازهای کودکان و از نظر اقتصادی تولیدات موفقی نیستند و این شکاف به شکل ملموسی دیده می‎شود.

.

- پس اگر کتابی از نظر هنری موفقیت کسب می‎کند و مکرراً به مرحلۀ باز نشر می‎رسد قطعاً واقعیت‎های اقتصادی در پس آن نهفته است؟

بله این اتفاق در خیلی از کشورهای اروپایی رخ می‎دهد مثل نسخه‎های قدیمی همچون کتاب‎های "برادران گریم" که همچنان تجدید چاپ می‎شوند. چون هم دارای جنبه‎هایی نوستالژیک هستند و هم بسیار خوب و با کیفیت هنری کار شده‎اند. آنها هم دارای قصه‎های بی‎نظیری هستند و هم کسانی که آنها را تصویرگری کرده‎اند یک سری کلیشه‎ها را برای ایلوستراتورهای بعدی در زمینۀ کارکترپردازی و جنبه‎های روایی به وجود آورده‎اند و این همان پروسه‎ای است که ما در اینجا پشت سر نگذاشته‎ایم.

.

- برگردیم به سؤال اول، آیا هر تصویری که دلالت بر معنا یا موضوعی مشخص داشته باشد تصویرگری است؟

این سؤال مهمی است. در آلمان نقاشانی هستند که مشابه من یا من مشابه آنها کار می‎کنم. در لایپزیک کسانی همچون "مایکل تری یگل" هستند که عین نقاشان رنسانس کار می‎کنند. او داستان‎های انجیل را به تصویر می‎کشد ولی ایلوستراتور نیست، یک نقاش است و خیلی هم کارش مورد استقبال قرار گرفته‎است و برایش احترام زیادی قائل هستند. یا یکی دیگر از کسانی که کارهایش در سطح جهانی به آن توجه می شود "نئو راخ" است که به همین سادگی نمی‎شود آثارش را ایلوستراسیون اطلاق کرد.

.

مایل هستم بیشتر در این درباره صحبت کنم و ممکن است به بعضی از این دوستان جوانی که نقد می‎نویسند بر بخورد. یکی از مشکلات اساسی نقدنویسی در ایران این است که آموزش بچه‎ها اکثراً از دوران مدرن شروع می‎شود و هنوز در مدارس نقاشی تحلیلی تدریس می‎کنند! در صورتی‎که در اروپا اینطور نیست.

خیلی اوقات بچه‎های ژورنالیست برای مصاحبه پیش من می‎آیند که اکثرشان در جریان اخبار هنری و آنچه که در دنیای هنر در حال رخ دادن است، نیستند! معیارهایشان فقط مختص اینجا،  بازار دبی،  خطاطی و... است با همین معیارها شروع می‎کنند به نقد و تفسیر هر چیزی!

.

من قصد ندارم از خود و کارهایم دفاع کنم ولی باید کنکاش کرد و دید آن کسی که می‎آید مُهر ایلوستراسیون را بر پیشانی نقاشی‎های من می‎زند اطلاعاتش در زمینۀ نقاشی تا چه حد است. آیا واقعاً دورۀ رنسانس یا باروک را خوب می‎شناسد؟ یا فقط از پیکاسو به بعد را مطالعه کرده! چون من سعی می‎کنم کارم را در نهایت آگاهی به اتمام برسانم و تا چه حد این آگاهی بازدهی دارد طبیعی است که این را واگذار می‎کنم به یک منتقد آگاه. کسانی که نقد می‎نویسند باید بروند کار نقاشانی را که در این ژانر فعالیت کرده شناسایی و سپس اظهار نظر کنند. مثلاَ کارهای نقاشان مکتب رئالیسم مادرید خیلی ایلوستراتیوتر از آنی است که من می‎کشم. با دیدن کارهایشان می‎توان نتیجه‎گیری کرد که آیا جنبه‎های ایلوستراتیو نقاشی‎های من بیشتر است یا آنها.

.

من خیلی از این نوشته‎ها را می‎خوانم که نقدنویس‎ها به چیزهایی پرداخته که من را به یاد اسب‎های درشکه می‎اندازند. در قدیم نقابی را دو طرف چشم‎های اسب‎ها می‎زدند تا چپ و راستشان را نبینند و فقط به جلو نگاه کنند. حس می‎کنم برخی از منتقدین با چنین نقاب‎هایی به عمل نقد می‎پردازند و فقط محدودۀ ۱۹۰۶ تا ۲۰۱۲ را می‎بینند و هر چیزی را که آقای "ادوارد لوسی اسمیت" نوشته یا در "آرت نو" و "آرت تو دی" تأیید شده را می‎بینند و می‎خوانند و آن نوع از نقاشی  که اساس پیدایش همۀ اینها بوده است را به کلی فراموش کرده‎اند. بنابراین خیلی مهم است کسی که نقد می‎نویسد آگاهی‎اش در سطح بالا باشد و کلیشه‎ای به مبحث نقد نپردازد.

آگـهـی  
Advertisement

اشتراک خبرنامه