
دربارۀ مباحث نظری و نقد فضای تصویرگری_4
۱۷ مرداد ۱۳۹۲گفتگو با واحد خاکدان و محمدرضا دادگر_بخش چهارم
مرتضی زاهدی
***
.
داداگر: در ادامۀ صحبتهای قبلی میخواهم بگویم علت اینکه هنوز نمیدانیم کمیک استریپ بد است یا خوب و آیا آن را میخواهیم یا نه و جلوی تولیدش را میگیریم این است که آن گذار تاریخی را ما هنوز سپری نکرده و از دوران کشاورزی به صنعتی نرسیدهایم. باور نداریم که نیازهای جامعه و بسترهای فرهنگی و اجتماعی ما با غرب تفاوت دارد. نکتۀ دیگری که آقای خاکدان به آن اشاره کردند، قهرمانهایی تصویری همچون "سوپرمن" یا "بت من" هستند که عنوان کردند آنها از نوعی تفکر آمریکایی برخواستهاند که مایل نیستم الان وارد آن قضیه شوم و بپردازم به اینکه اصلاً تفکر قهرمان پرور آمریکایی چیست. فقط میخواهم بگویم ابتدا باید نیازهای اولیۀ خود را بر طرف کنیم و سپس بیاییم برای نیازهای ثانویه چاره جویی کنیم. پس زمانی که بچۀ من به رفاه رسید آن وقت میتواند کمیک استریپهایی همچون تن تن یا بت من و… - که بسیار ساده هستند- را هم داشته باشد.
.
پایۀ فکری چنین تلقی ای را آقای بهمنپور از دل تصوری که یک حکومت، با اقتدار نفتی ترسیم کرده میدانستند.
.
دادگر: نه، اصلاَ بحث سر این نیست که ما پول نفت داشتیم و داریم. ما چه نفت داشته باشیم و چه نداشته باشیم، نفت در این حوزه مؤثر نیست بلکه در جاهای دیگر تأثیرگذار بودهاست. مقولۀ نفت مربوط میشود به یک بستر اقتصادی کاذب نه یک بستر تفکری.
.
مگر بستر فرهنگی مجزا از بستر اقتصادی است؟!
.
دادگر: قبول دارم که منفک از یکدیگر نیستند. ولی ما آن چیزی که نیاز داریم را نفت نداده و نمیدهد. حرفم را تکرار میکنم، ما نمیتوانیم ژانرِ به اصطلاح «ساینس فیکشن» داشته باشیم زیرا دوران گذار را پله و پله پشت سر نگذاشتهایم و جامعۀ ما صنعتی نشده و بر این اساس است که دنیای فانتزی هم نمیتوانیم داشته باشیم. ما هرگز نمیتوانیم فانتزیهایی شبیه «والت دیزنی» خلق کنیم چون این قضیه زاییدۀ جامعهای صنعتی است و بستر اجتماعی ما چنین اجازهای به ما نمیدهد. «نان فیکشن» هم نمیتوانیم داشته باشیم به همان دلیل که آقای خاکدان به آن اشاره کرد. من در مصاحبههای شما خواندهام که آقایان میگوید: ما کار علمی نداریم، بلد نیستیم، و تمام مشکلات را به گردن دانشگاه انداختهاند!
.
ببینید من در دانشگاه تدریس میکنم و اتفاقاً نان فیکشن هم درس میدهم. ولی دارم میگویم تلاش در این زمینه بیفایده است. چون دانشجو از من میپرسد این به چه دردم میخورد؟ او درست میگوید، فرض بگیرید که من به او یاد دادم و او هم آموخت، ولی کجا باید برود کار کند؟! من خودم نان فیکشن کار کردهام و گذاشتهام کنار -چون سفارش دهندهای وجود ندارد- ناشران ما هنوز چنین هدفی را جهت ساخت کتابهای علمی مشخص نکردهاند! ما اصلاً برایمان مهم نیست تا حیوانات، ماهیهای خلیج فارس، گیاهان و … که فقط مختص ایران هستند را به جهانیان بشناسانیم. من شاگردی داشتم که وقتی ده-پانزده سال پیش در ارتباط با انواع تصویرگری سر کلاسها صحبت میکردم او عاشق نان فیکشن شد و درخواست کرد تا روش ساخت این نوع از تصویرگری را به او بیاموزم -و من هم این کار را کردم- زمانی که پروژهاش را ارائه داد همۀ اساتید شگفتزده شده و تحسینش کردند. این دختر فارغالتحصیل شد و هر کجا که رفت و کارهایش را نشان داد همه میگفتند خیلی خوب کار میکنید ولی ما این نوع از تصویرگری را نمیخواهیم! در نهایت چنین پتانسیلی در یکی از روستاهای شمال ازدواج کرده و بچهدار شده و الان دارد خیلی عادی زندگی میکند.
.
مثال دیگری بزنم. حدود بیست و پنج سال قبل از سوی دانشکدۀ زیستشناسی پیش من آمدند و گفتند ما پانصد نوع گیاه دارویی داریم و میدانیم که شما توانایی ساخت و ساز این نوع کار را دارید -حالا آنها اصلاً چیزی در مورد ژانر نان فیکشن نمیدانستند- آیا حاضرید چنین کاری برای ما انجام دهید؟ دیدم این اولین موردی است که آمده و درخواست چنین کاری را دارد. بنابراین پذیرفتم. بعد پرسیدند بابت انجام این پروژه چقدر باید پرداخت کنیم؟ محاسبه کردم و گفتم بیست میلیون تومان. تعجب کردند و گفتند این پول خیلی زیادی است و کل بودجهای که ما داریم ده میلیون تومان است! رفتند و پس از دو سال دوباره آمدند سراغم که من گفتم الان پنچاه میلیون تومان میگیرم. پرسیدند چرا اینقدر زیاد میگیرید که اتفاقاً همین حرف آقای خاکدان را به آنها گفتم. که ببینید شما دو سال میخواهید من را بردارید ببرید مثلاً «دشت ارژنِ» شیراز و دو سال من را از کار و زندگی بیندازید. در عین حال من باید حداقل هفت-هشت نفر از دانشجویانی که این کاره هستند و زیر نظر من پرورش یافتهاند را به عنوان دستیار همراه خودم بیاورم که هر کدام اینها در ماه حقوق میخواهند جهت اقامت هتل میخواهند و… که در نهایت گفتند چنین بودجه و زمانی در اختیارمان نیست و بالاخره آن کار هرگز به سرانجام نرسید! اگر الان بخواهند چنین کاری انجام دهند حداقل میبایست پانصد میلیون تومان هزینه کنند. یعنی این دقیقاً مثل همان موردی است که آقای خاکدان از تجربۀ خود در کشور آلمان گفتند. این آقایانی که شما با آنها مصاحبه کردهاید خیلی راحت میگویند ژانر نداریم و نمیتوانیم و نمیشود و غیره. اینها هرگز نمیآیند چنین معضلاتی را ریشهای شناسایی کرده و اساسی و علمی با چنین مسائلی برخورد کنند. حتماً باید کسی که در این نوع از برخوردِ کاری از نزدیک با چنین قضایایی، از آموزش گرفته تا شکل عملی، دستاندر کار بوده بیاید و این موارد را یکی یکی برایشان تشریح کند. در کشور آلمان ناشر میگوید توان انجام چنین کاری را ندارم ولی در کشور انگلیس شدنی است، ما که دیگر جای خود داریم. کلاً رفتیم سراغ ژانر «فیکشن» و به همین دلیل یکی از مهمترین شاخههای تصویرگری در ایران ناکام ماندهاست.
.
آقای خاکدان آیا فکر نمیکنید ادعاهای اقتصادی تصویرگران ایرانی به نسبت خیلی زیادتر از آنهایی است که در آن طرف مشغول به کار هستند؟
.
خاکدان: ببینید همیشه این ذهنیت وجود دارد که به چه کسی میتوان گفت نقاش یا تصویرگر حرفهای. واقعیتهایی در پس هر جفت این فعالیتها وجود دارد که برای بعضیها تلخ است و قبولش ندارند و بعضی دیگر با آنها کنار میآیند و اگر نگاه کنید میبینید فعالیت خیلی از بزرگترین نوابغ تاریخ نقاشی و تصویرگری جهت امرار و معاش بودهاست. بنابراین چرا وقتی پیشنهادی جهت همکاری برای ساخت یک کتاب یا پروژه مطرح میشود که هم از نظر اقتصادی و هم کیفیت کار معقول باشد آن را نپذیریم. در برخی موارد طرفین نیز موظفند جهت ساخت یک کالای باکیفیت هنری مقداری از آن اتوپیایی اقتصادی که در سر می پرورانند عقبنشینی کنند تا وزنۀ فرهنگی بر وزنۀ اقتصادی بچربد.
.
ببینید من سی سال در آلمان به عنوان نقاش و ایلوستراتور فعالیت کرده و ذره ای هم از جایی حمایت نشدهام - نه پناهندگی سیاسی داشتم و نه دولت اینجا و آنجا به من کمک کردهاست- روی پاهای خودم ایستاده و بر اساس تجربهای که پشت سر نهادهام میتوانم با صراحت بگویم که میل به غلو کردن در ما ایرانیها بسیار زیاد است. یادم میآید اوایلی که حراجیهای دوبی راه افتاده بود وقتی به تهران بر میگشتم میدیدم همه شدهاند کارشناس اقتصادی هنر و کیوریتور با ادعاهای عجیب و غریب و قیمتهای سرسامآور. اصلاً نمیتوانستم باور کنم ولی کم کم دیدم همۀ اینها واقعیت دارند که مثلاً کار فلانی رفته کریستز و صد هزار دلار هم فروخته شدهاست! بعد بر میگشتم اروپا میدیدم کار کسی که تاریخ هنر نقاشی اروپا را عوض کرده هنوز چهل هزار دلار است!
.
پیش از این از واژۀ تسخیرشدگی استفاده کردید. آیا دلیل عدم موفقیت تصویرگر ایرانی در مواجهه با مشتری و مخاطب را عدم تسخیرشدگی او میدانید؟
.
خاکدان: بله کاملاً. یکی از دلایل موفقیت آرتیست اروپایی تسخیرشدگی اوست. یعنی او کارش را واقعاً دوست دارد و برایش زحمت فراوانی میکشد. الان آقای دادگر اشاره کردند به موضوع تن تن. باید بگویم زندگی خالق داستانهای تن تن "ژرژ پراسپر رمی" -مشهور به هِرژه- چارچوب خیلی کوچکی داشت ولی برای اینکه کارش را درست انجام دهد به سختی تلاش میکرد. اتفاقاً موضوع یکی از داستانهای تن تن در کشور چین رخ میدهد و هِرژه سفر میکند به شانگهای و مدتها در آنجا زندگی میکند و تمام بنادر، کشتیها، ساختمانها، پیادهروهای شهر شانگهای را طراحی و عکاسی میکند. آن کمیک استریپهایی که از تن تن در شانگهای میبینیم همه براساس مستندات ساخته شدهاست و وجود دارند. الان هم موزهای برای کمیک استریپهای تن تن در شهر بروکسل برای بازدید عموم تأسیس شدهاست اما آیا در ایران چنین پتانسیلی وجود دارد؟
.
دادگر: ببینید بحثها دارد خیلی پراکنده میشود و به نظرم برای اینکه از خطی به خط دیگر برسیم باید منسجمتر گفتگو کنیم. من تا حالا -در این گفتگو- یک کلمه راجعبه تصویرگری صحبت نکردهام. یعنی نوع سؤال و جوابها به گونهای است که خواننده بیشتر گمراه میشود. یکی از دلایلش هم تورم تمام ناگفتهها و انبوهی از حرفها و نظریههای روی هم مانده است؛ زیربناها و هدفهای ناتمام مانده، فرهنگ ناتمام مانده، مسائل اقتصادی ناتمام مانده و... . البته آقای خاکدان دو شماره فرصت داشتند تا به یک سری نکات بپردازند و یک سیر تاریخی را خیلی فشرده و به نظرم با پرش، مطرح کنند. من میفهمم که ایشان دارند به خواننده میگویند میدانم در دنیا چنین خبرهایی هست، بعد رفته است سراغ رنسانس، بیزانس و … تا تحولات مدرنیسم و هنر معاصر. اما وقت تنگ است و مطالب بسیار. آقای زاهدی گویا دستور کار ما معلوم نیست و من معتقدم چیزی که آقای خاکدان به آن اشاره کردند که به مسائل یا بومی بنگریم و یا جهانی، نکتۀ مهمی است که میتوانیم براساس آن جهتدارتر صحبت کنیم. ما داریم از دنیای نقد، از فیکشن و نان فیکشن و از همه چیز سخن میگوییم اما نصفه و نیمه! خواهش میکنم یک چیز واحد را الگو قرار دهیم و در مورد آن گفتگو کنیم. شاید بهتر باشد از تاریخ شروع کرده و پله پله بیاییم جلو تا برسیم به تعاریف تصویرسازی. هنوز به چنین مباحث مهمی نرسیدهایم. حتی وقتی صحبتهای واحد را خواندم دیدم دربارۀ تفاوت نقاشی و تصویرسازی چیزهایی گفته است ولی اندک و پراکنده. چون معلوم است که وقتش کم بوده و مجبور شده خیلی فشرده و پراکنده صحبت کند.
.
آقای دادگر، ما در این دو هفته نامه تاکنون مطولترین گفتگوها را داشتهایم و در نظر بگیرید که تندیس یک مجلۀ تخصصی تصویرگری نیست و در اینجا ما قصد نداریم به تبارشناسی تصویرگری بپردازیم بلکه میخواهیم در گفتگو با اشخاص مختلف آسیبها را شناسایی کنیم.
.
خاکدان: نکتۀ اول اینکه من هیچ لزومی نمیبینم در این گفتگوها به امر آموزش بپردازیم. چون در نهایت مباحث ما به یک جمعبندی خواهد رسید که هیچ نوع فانکشنی در ارتباط با سیستم دولتی نخواهد داشت و در نهایت میتوانم تصور کنم که این مباحث سیاسی شوند. حالا موضوع این است که آیا میخواهیم چنین کاری را انجام دهیم یا نه. طبیعی است که ما در جامعهای زندگی میکنیم که سیستم اقتصادی برای گردش چنین دستاوردی دست دولت است. بنابراین تا چه حد میتوان از کسانی که مجری چنین فعالیتهایی هستند انتقاد کرد؟! ما با موانع زیادی روبرو هستیم. در اینکه این نوع مباحث میتواند دریچههایی جهت ارتقاع کیفیت مباحث نظری تصویرگری در ایران بگشاید شکی نیست زیرا میتوان هم به مواضع و سطوح تصویرگری پرداخت و آنها را مشخص کرد و هم باعث کشف و شناسایی افراد و نظریههای جدید میشود تا شاید روزی مجریان طرحها به ذهنشان خطور کند که یک نفر هست که در ژانر دیگر از ایلوستراسیون کار کردهاست و چقدر خوب خواهدبود تا با بهرهگیری از تواناییهای او به برخی از نیازهای تصویری جامعه پاسخ داده شود. به این دلیل اینها را میگویم چون شما فرمودید به موارد کوتاه اشاره کردهام. من فکر میکنم خوانندۀ اینگونه مقالات یا دانشجویان شما هستند و یا آدمهای خیلی حرفهای مثل آقای زاهدی که در اینجا حاضرند و در حوزۀ تصویرگری شناخت وسیعی دارند. بنابراین دلیلی نمیبینم که وارد جزئیاتی شویم که اکثراً در موردش اطلاع دارند.
.
و نکتۀ دوم صنعت نفت است که به آن اشاره کردید. اتفاقاً اقتدار نفتی در مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه نقش اساسی دارد. در بسیاری از کشورهای اروپایی فردی که بیست سال دارد و دیگر در خانۀ پدریاش زندگی نمیکند، با واقعیتهای گوناگونی روبروست باید برود برای خود خانهای اجاره کند و هر ماه اجارهاش را بپردازد، پول آب و برق بدهد و اگر آرتیست باشد باید از راه آرت پول در بیاورد. اما در اینجا -جوان ایرانی- این امکان برایش مهیاست تا سن چهل سالگی در خانۀ پدر و مادرش زندگی کند و بنشیند و مثلاً آرت تولید کند! -خیلی از بچههایی که الان در بازار هنر ایران فعال هستند در خانۀ پدر و مادرشان زندگی میکنند- یکی از دلایلش این است که به هرحال پول هنگفتی در جامعه سرازیر میشود و خانوادهها امکانش را دارند از بچههای خود تا سنین بالا نگهداری و حمایت کنند -در اروپا چنین امکانی وجود ندارد- یعنی باید یک تقسیم عادلانۀ ثروت وجود داشته و یا شاید میبایست سیستمی سوسیالیستی حاکم باشد که هرکس لانۀ خودش را داشته و نان خودش را در بیاورد و خرج خودش را بدهد. منظورم این است که یکی از دلایلی که بچههای ما میتوانند به خودشان اجازه دهند که بروند مهمترین و معروفترین دستاوردهای فرهنگی و هنری غرب را ببینند و بنشیند -در خانه- آنها را کپی کنند این است که اصلاً قرار نیست بابتش پول در بیاورند، مهم این است که آن را به قدری درست و دقیق بسازند که بروند براتیسلاوا یا بولونیا و امتیاز و جایزهای که مد نظرشان است را از آنِ خود کنند که در برخی موارد چنین اتفاقهایی نیز رخ دادهاست! ولی متأسفانه دور و برش خالی است.
.
دادگر: ببینید من به مقولۀ نفت طور دیگری نگاه میکنم. قبول دارم که نفت میتواند روی هر چیزی تأثیر بگذارد ولی من برایش تعریف دیگری دارم. فرض بر اینکه ما جای افغانستان بودیم و نفت نداشتیم، در چنین حالتی چه اتفاقی میافتاد؟ من معتقدم نفت یک سری کارهای دیگر انجام میدهد که به بحث الان ما مربوط نمیشود، گویا قرار است ما دربارۀ تصویرگری صحبت کنیم!
.
خاکدان: ببینید در مجموع باید پذیرفت که نفت روی فرهنگ یک ملت اثر میگذارد و بدون شک موجب تغییر رفتارهای فرهنگی یک جامعه میشود. من در ایران جزو معدود کسانی هستم که تمام ممر درآمدم کار با دست بودهاست و هیچ کاری جز تصویرگری و نقاشی انجام ندادهام -البته کارهای جنبی، مثل طراحی صحنه و موزیک هم کردهام- اما به هر کاری که پرداختم با آنها برخورد اگزوتیک شدهاست و همیشه از من پرسیده میشد که چگونه و کجا اینها را آموختهام؟ مثلاً وقتی کتابهای تاریخی اروپاییها را کار میکردم برایشان خیلی عجیب بود که چه طور میتوانم لباسها، قلعهها، اسبها، زینها و… را خیلی دقیق و با شناخت کافی به تصویر بکشم. یا مثلاً در مورد موزیک، هر کاری میکردم میپرسیدند چطور اینها را بلدی و از کجا شنیدهای؟ بنابراین از یک مقطع سنی به بعد -که نسبتاً سن بالایی بود- در مورد خودم کنجکاو شدم که من چرا اینطور هستم و چرا اینگونه تربیت شدهام و از کجا اینها را فرا گرفتهام؟ چون فکر میکردم باید هر کسی کاری که من انجام میدهم را بلد باشد و یا هر چیزی که من گوش میدهم یا تولید میکنم را شنیده و مصرف کردهباشد. سپس با اجزایی فرهنگی و هنری در زندگیام برخوردم و متوجه شدم آنها را میشود به عنوان نوعی واردات در نظر گرفت که منشا آنها فقط اقتصاد نفتی بودهاست. وجود چنین ثروتی باعث شده بود خارجیها همیشه به این کشور چشم بدوزند و آمریکاییها، انگلیسیها و فرانسویها همیشه اینجا حضور داشته باشند. در صورتی که در خیلی از کشورهای جهان سوم چنین اتفاقی رخ ندادهاست و هیچ ثمری برایشان نداشته، جز جنایت و کشت و کشتار و تاراج مال و منال آنها کار دیگری انجام ندادند. ولی حضورشان در ایران گذشته از نقطه نظرهای نظامی و استراتژیکی، همواره توأم بوده با تأسیس مراکزی که بتوانند کارهای خدماتی و فرهنگی انجام دهند و به ترویج فرهنگ خودشان بپردازند. یعنی تزریق فرهنگ غربی در فرهنگ ایرانی. یادم میآید تا سال ۱۹۷۹ ایستگاه رادیویی و تلویزیونی به زبان انگلیسی داشتیم که گردانندگانشان آمریکایی و انگلیسی بودند و این برای ما منبعی بود تا از نظر موسیقیایی تغذیه شویم. آیا ما قربانی این ماجرا بودیم یا نه و آیا برای ما امر مثبتی بودهاست را میشود دربارهاش بحث کرد. منتها هم از نظر بصری هم از نظر ادبی و صوتی و هر چه که فکر کنید، آن چیزی که مستقیم و یا غیرمستقیم از فرهنگ غرب وارد اینجا شد مربوط به اقتصاد نفتی میشد که ما مدیونش بودیم.