
مصاحبه لوییس جین اهلرت با لئونارد اِس. مارکوس
۰۹ شهريور ۱۴۰۴لوییس جین اهلرت (۹ نوامبر ۱۹۳۴ – ۲۵ مه ۲۰۲۱) نویسنده و تصویرگر آمریکایی کتابهای کودکان بود که بیشتر آثارش به موضوعات مرتبط با طبیعت میپرداخت. اهلرت در سال ۱۹۹۰ برای کتاب باغوحش رنگها (Color Zoo) موفق به دریافت نشان افتخار کالدکات شد. از دیگر آثار پرطرفدار او میتوان به چیکا چیکا بوم بوم (Chicka Chicka Boom Boom)، کوکو / کوکو: یک افسانه مکزیکی (Cuckoo/Cucú: A Mexican Folktale) و مرد برگها (Leaf Man) اشاره کرد. او در زمان درگذشتش در سال ۲۰۲۱ در میلواکی، ایالت ویسکانسین زندگی میکرد.
لوئیس اهلرت میگوید: «وسایل هنری در واقع همهجا اطراف ما هستند.»
از نظر او، برگها، پرها، دکمهها، دانههای ذرت، چوبها و حتی چنگالهای پلاستیکی، به همان اندازهی رنگها و کاغذهای رنگارنگ، «وسایل هنری» محسوب میشوند. نگاه دقیق به این عناصر و سایر اجزای سازندهی هنر او ـ برخی خریداریشده و برخی دیگر جمعآوریشده از خانه یا محیط بیرون ـ و مشاهدهی اینکه چطور در کنار هم به شکل یک تصویر یا صحنه در یکی از کلاژهای اهلرت در میآیند، میتواند شبیه به یک ماجراجویی در «دیدن» باشد. اما اهلرت معمولاً داستان دیگری هم برای گفتن دارد؛ چه دربارهی گربهها یا پرندگان باشد، چه دربارهی کودکی که خانوادهای برفی میسازد یا سوپ سبزیجات درست میکند.
با داشتن پدری نجار و مادری خیاط، اهلرت از همان کودکی با روش و لذت خلق کردن با دست، بهخوبی آشنا شد. با تشویق والدینش، او خیلی زود خودش وارد عمل شد. وسایل هنر و صنایعدستی، اسباببازیهای مورد علاقهی دوران کودکیاش بودند. بعدها، زمانی که در رشتهی طراحی گرافیک آموزش دید، اهلرت به کتابها به عنوان اشیایی فیزیکی – حتی مجسمهوار – علاقهمند شد. کتابهای او، بیش از بیشتر کتابهای تصویری، بخشی از داستان خود را از طریق تغییر اندازهها و شکلهای صفحهها و همچنین با استفاده از برشهای قالببریشده روایت میکنند؛ برشهایی که مانند پنجرههایی میان صفحهها عمل کرده و تصاویر را به شیوههای مبتکرانهی گوناگونی به هم پیوند میدهند.
ما برای اولین بار در سال ۱۹۹۳ همدیگر را ملاقات کردیم، زمانی که من برنامهای یکروزه دربارهی ساخت کتابهای تصویری را در گالری کورکوران (Corcoran Gallery) در واشنگتن دی.سی. اداره میکردم و اهلرت یکی از بیستوسه تصویرگری بود که پشت میزهای طراحی نشستند و به بازدیدکنندگان نشان دادند کتابهای تصویری چگونه ساخته میشوند.
برای این مصاحبه، او از خانهاش در میلواکی، ویسکانسین، با من تلفنی صحبت کرد.
لئونارد اس. مارکوس (Leonard S. Marcus): چه جور کودکی بودید؟
لوئیس اهلرت: من کودکی آرام بودم. در جمع بزرگ بچهها نبودم – و علاقهای هم به محبوب بودن نداشتم. علایق من با بقیهی بچهها فرق داشت. من در دنیای خودم بودم. من به کودکانی هم آموزش دادهام که در دنیای خودشان بودند و دیدن این موضوع و توانایی تشویق کردنشان فوقالعاده است.
پرسش: هر دو والدینتان از سنین پایین شما را تشویق به هنرمند شدن میکردند، درست است؟
این اتفاق نسبتاً غیرمعمول است. پاسخ: در آن زمان متوجه نبودم که این غیرمعمول است. هر دو والدینم با دستهایشان چیزهایی میساختند. من فکر میکردم همه همین کار را میکنند. این موضوع شاید تا حدی ناشی از ضرورت بود. والدینم دوران رکود بزرگ را پشت سر گذاشته بودند، زمانی که مردم اغلب مجبور بودند برای خودشان چیزهایی بسازند. من کوچکترین فرزند بودم و مادرم بخش زیادی از لباسهای ما را میدوخت. پدرم نجاری میکرد. وقتی در مدرسهی هنر بودم، او چند کابینت برایم ساخت. من در خانه یک میز تاشوی مخصوص داشتم که کارهای هنریام را روی آن انجام میدادم. پدرم یک صفحهی مخصوص از تخته سهلایه روی آن قرار داده بود که باعث میشد میز خاصتر شود. هنوز هم آن را دارم. نکتهی دیگری که آن را خاص میکرد این بود که بعد از اتمام کار، مجبور نبودم هر روز آن را جمعوجور کنم. برادرم و خواهرم این شانس را نداشتند. فکر میکنم والدینم حس کرده بودند که من کودک متفاوتی هستم!
اکنون وقتی با جوانان صحبت میکنم، به آنها میگویم: «یک جای مخصوص برای خودتان پیدا کنید. لازم نیست بزرگ باشد. اما جایی پیدا کنید که بتوانید در آن خلق کنید، چه نقاشی باشد، چه نوشتن یا هر چیز دیگری.» یکی از اصلیترین راههایی که والدینم من را تشویق میکردند، این بود که دلسردم نمیکردند – آنها به من اجازه دادند در خانه آن مکان مخصوص را داشته باشم.
پرسش: اولین خاطرهتان از خلق یک اثر هنری چیست؟
پاسخ: یک دستگیرهی قابلمه برای مادرم درست کردم که او بهطور اتفاقی آن را نگه داشته بود. بعدها آن را پیدا کردم و اکنون آن را دارم. میتوانید عکسش را در کتاب Hands (۱۹۹۷) ببینید. بالای آن گلهایی وجود دارد که خودم دوخته بودم و پایینتر تکهای پارچهی قهوهای که قرار بود یک گلدان باشد. من واژهی pot holder (دستگیرهی قابلمه) را خیلی تحتاللفظی برداشت کرده بودم!
حالا وقتی برای کتابی هنر خلق میکنم، سعی میکنم طوری باشد که بعضی بچهها با دیدنش بگویند: «خب، من هم میتوانم این کار را انجام دهم.» همانطور که میدانید من دوست دارم از دکمهها، روبانها و پارچهها استفاده کنم – چیزهایی که معمولاً بچهها در خانه پیدا میکنند. وقتی بچه بودم، رنگهای پارچههایی که از مادرم میگرفتم خیلی بهتر از رنگهای بیانرژی کاغذهای رنگی آن زمان بود. هیچوقت بریدن و چسباندن را کنار نگذاشتم.
پرسش: وقتی کودک بودید، غیر از کارهایی که خودتان انجام میدادید، چه آثار هنریای دیده بودید؟
پاسخ: در دوران کودکی به موزهی هنر نرفته بودم، چون موزهای نزدیک ما وجود نداشت. تنها چیزهایی که میدیدم عکسهای آثار هنری در کتابهای تاریخ هنر یا کتابهای تصویری بود. ما کتاب زیادی در خانه نداشتیم، اما یک کتابخانهی عمومی بسیار خوب داشتیم که من و خواهر و برادرم هر هفته همراه مادرم به آنجا میرفتیم. هر کدام میتوانستیم پنج کتاب به امانت بگیریم. کتابی که به یاد دارم، میلیونها گربه (Millions of Cats) بود. بعدها کتابهای لورا اینگالز وایلدر (Laura Ingalls Wilder) را دوست داشتم، نه به خاطر تصاویرش، بلکه بیشتر به خاطر توصیفهایی که از ظاهر چیزها ارائه میداد.
پرسش: آیا شما هنرمند کلاس بودید؟
پاسخ: بله، و همیشه میدانستم که میخواهم هنرمند شوم. تنها مشکل این بود که نمیدانستم چطور باید این کار را انجام دهم. هیچ ایدهای نداشتم.
وقتی دبیرستان را تمام کردم، خوششانس بودم که یک بورس تحصیلی برای مدرسهی هنر گرفتم، چون نه من پولی داشتم و نه پدر و مادرم. تا آن زمان فهمیده بودم که عاشق کتاب هستم و با خودم فکر کردم اگر بتوانم برای کتابها تصویرسازی کنم، تقریباً مثل این است که به بهشت رفته باشم.
پرسش: پس تصویرسازی خواندید؟
پاسخ: نه، چون آن زمان مدارس هنر مثل حالا دورههای تصویرسازی ارائه نمیدادند. من نظریهی رنگ، طراحی از روی مدل زنده و تمام اصول پایه را خواندم. وقتی فارغالتحصیل شدم، هدفم تصویرسازی برای کتابها بود، اما این اتفاق نیفتاد، بنابراین در یک استودیوی هنری تجاری در میلواکی به عنوان شاگرد مشغول به کار شدم. شاید به رفتن به شیکاگو یا نیویورک فکر میکردم، اما ویسکانسین را آنقدر دوست داشتم که نمیخواستم آن را ترک کنم. البته میدانستم که بیشتر ناشران در نیویورک هستند، اما فکر میکردم کارم میتواند بدون من به آنجا برسد. وقتی بیستودو ساله بودم، یک آژانس هنری گرفتم که خیلی کمکم کرد.
پرسش: شما در دههی ۱۹۶۰ تصویرگر شناختهشدهای شدید، اما حدود بیست سال بین آن تلاشهای اولیه و انتشار اولین کتابهای تصویری که اکنون با آنها شناخته میشوید فاصله بود. چرا اینقدر طول کشید؟
پاسخ: از کیفیت چاپ آثار هنری خیلی ناامید شده بودم و در آن زمان اصلاً به ذهنم خطور نکرده بود که میتوانم دربارهی نحوهی چاپ کارهایم نظری داشته باشم. در طول آن سالهای میانی به اروپا سفر کردم، جایی که کیفیت بازتولید رنگ بسیار بهتر بود و نسخههایی از کتابهای کودک اروپایی که تحسینشان میکردم – کتابهای تصویری اثر تصویرگر بزرگ ایتالیایی، برونو موناری (Bruno Munari) و دیگران – را به خانه آوردم. آن تجربه به من نشان داد که بازتولید باکیفیت ممکن است. به نوعی، این تجربه دوباره علاقهام به ساخت کتاب را زنده کرد، هرچند فکر نمیکنم هرگز علاقهام را از دست داده بودم. دوباره شروع کردم به نشان دادن نمونهکارهایم. من تصویرهایی میساختم که شامل برشهای خاص (Die-cut) بودند. ناشران در ابتدا نمیدانستند با چنین آثاری چه کنند، زیرا آن زمان این نوع کارها خیلی کمتر از حالا رایج بود. کتاب Color Zoo (1989) را در اصل بهعنوان یک کتاب هنری ساختم. به دلیل همهی چالشهای مربوط به تولید، فکر نمیکردم هرگز منتشر شود. اما منتشر شد و وقتی به صورت کتاب مقواییboard book چاپ شد، آن برشهای خاص با لیزر انجام شدند. روشهای جدید کار در طول حرفهام همچنان پدیدار میشدند.
پرسش: دربارهی تجربههایتان از کار کردن با کودکان بگویید.
پاسخ: وقتی هنوز در کالج بودم، به بچهها کلاس هنر تدریس میکردم. هنوز هم گاهی در موزه هنر میلواکی این کار را انجام میدهم. من واقعاً این کار را دوست دارم. بهراحتی میتوانستم معلم هنر شوم. بچههای پیشدبستانی، مهدکودک و کلاس اول را بیشتر دوست دارم. این دوران برایشان بسیار هیجانانگیز است.
بچهها را به ساخت آکواریوم ماهی تشویق کردهام تا با کتابم Fish Eyes (1990) هماهنگ باشد. ما ممکن است از یک جعبه پلاستیکی بازیافتی استفاده کنیم، از همانهایی که در سالادبار پیدا میکنید، آن را عمودی قرار دهیم و ماهیهای دوطرفه بسازیم که داخلش جا شوند. میتوانید ماهیهای زیادی بسازید یا یک ماهی بزرگ، و برای نگهداشتن ماهیها، آنها را با نخ از بالای ظرف آویزان میکنیم. اگر جعبه را تکان دهید، ماهیها شنا میکنند! بچهها همیشه ماهیهای خیلی قشنگی درست میکنند.
پرسش: چه شد که کار روی Fish Eyes را شروع کردید؟ آیا صرفاً میخواستید برای تنوع یک کتاب باریک و بلند بسازید؟
پاسخ: وقتی شروع به ساخت Fish Eyes کردم، میدانستم که میخواهم یک کتاب عددآموز بسازم و میخواستم این کار را با ماهیها انجام دهم. من به آکواریوم شِد (Shedd Aquarium) در شیکاگو رفتم. البته ماهیهای گرمسیری معمولاً رنگارنگترینها هستند. یک دفتر طراحی همراه خودم بردم، هرچند گاهی فقط با چشمهایم نگاه میکنم. حافظهی خیلی خوبی برای چیزهایی که میبینم دارم. وقتی روی کتاب Waiting for Wings (2001) کار میکردم، چون در زمستان بود و در آن فصل پیدا کردن گلهای شکوفه اینجا کار سختی است، مجبور شدم از عکسها استفاده کنم. وقتی روی کتاب Eating the Alphabet (1989) کار میکردم، هر هفته به بازار میوه و سبزی محلی میرفتم و برای هر حرف الفبا خرید میکردم: خرما برای D، بادمجان برای E و به همین ترتیب. همه را به خانه میآوردم و از هرکدام یک نقاشی میکشیدم و سپس آنها را میخوردم. فکر میکنم سزان (Cézanne) هم احتمالاً همین کار را با آن سیبهایش میکرد، شما اینطور فکر نمیکنید؟
پرسش: حتماً انتخاب بهترین پرتقال و موز و بقیه میوهها برایتان لذتبخش بود – اینطور بود؟
پاسخ: بله، همینطور بود. فکر میکردم بالاخره کسی در فروشگاه متوجه کاری که میکنم خواهد شد، اما هیچوقت این اتفاق نیفتاد.
پرسش: شما برای حرف X یک راهحل غیرمعمول پیدا کردید – Xigua، کلمهی چینی به معنای «هندوانه». این واژه در پایان کتاب بهعنوان یک غافلگیری میآید و لایهی دیگری به کتاب اضافه میکند؛ به کودکان خردسال نشان میدهد که یک چیز میتواند بیش از یک نام داشته باشد.
پاسخ: یک پژوهشگر چینشناسی در دانشگاه ویسکانسین در این زمینه به من کمک کرد. من این کتاب را در زمانی درست کردم که میوهی کیوی تازه داشت محبوب میشد. در کتاب، کیوی، میوه ستاره (Star Fruit) و چند میوه و سبزی عجیب و غریب دیگر را هم آوردهام. ناشر دربارهی این موضوع که آیا خوب است چیزهایی در کتاب باشد که خوانندگان بلافاصله آنها را نشناسند یا نه، بحثهایی داشت، اما من فکر کردم: «چرا که نه؟ آنها میتوانند بیرون بروند و دنبالشان بگردند و چیز جدیدی یاد بگیرند.»
پرسش: آیا فونتهای مورد علاقهای دارید؟
پاسخ: اوه، بله. در تمام کتابهایی که برای انتشارات Harcourt کار کردهام از فونت Century Schoolbook استفاده کردهام. برای کتابهایی که برای HarperCollins انجام دادهام، از فونتی به نام Avant Garde استفاده کردهام. فونت Century Schoolbook فونتی بسیار خوانا و در عین حال بسیار زیباست. من هیچ دلیلی برای استفاده نکردن از آن نمیبینم. به نظر من هرچه واضحتر باشد بهتر است – بهویژه در کتابی برای کودکانی که شاید تازه در حال یادگیری خواندن هستند. فونت Avant Garde چیزی است که به آن «فونت طراحیشده با قطبنما» گفته میشود. این فونت بسیار شبیه به روشی است که یک کودک یاد میگیرد حروف را بنویسد. بنابراین منطقی بود که از آن برای کتابی مثل Color Zoo که دربارهی اشکال هندسی است استفاده کنم. این فونت با موضوع کتاب هماهنگ بود.
پرسش: آیا برایتان تعجبآور بود که بتوانید علاوه بر یک هنرمند بصری، نویسنده هم باشید؟
پاسخ: بله، همینطور بود. در ابتدا کتابهای Color Zoo و Hands را برای دورهای که در دانشگاه ویسکانسین دربارهی ساخت کتابهای هنری میگذراندم، آماده کردم. همان موقع بود که فهمیدم اگر قرار است کتاب بسازم، احتمالاً آنها کتابهای بیکلام نخواهند بود و بنابراین مجبور بودم نوعی متن هم برایشان بنویسم. پس امتحانش کردم. من همیشه با یک ایدهی تصویری شروع کردهام و هنوز هم همینطور است، حتی وقتی میدانم موضوع نوشته چه خواهد بود. من همیشه ابتدا یک نقاشی انجام میدهم تا حالوهوای کار مشخص شود.
پرسش: میخواهم دربارهی کتاب Market Day (2000) از شما بپرسم. آیا مدت زیادی است که هنر عامه (Folk Art) جمعآوری میکنید؟
پاسخ: احتمالاً از زمانی که از مدرسهی هنر فارغالتحصیل شدم – یعنی تا زمانی که توان مالی خریدنش را داشتهام. بسیاری از چیزهایی که دارم چندان گرانقیمت نیستند. آنها فقط بسیار خلاقانهاند و فکر کردم Market Day راه جالبی برای معرفی هنر عامه به جوانان خواهد بود.
پرسش: شما توانستید این همه شیء مختلف را با هم ترکیب کنید و روایتی پیرامونشان بسازید.
پاسخ: من از فتوکپیهای رنگی برای طراحی ترکیببندیها استفاده کردم و سپس برای عکسبرداری از آثار تمامشده، یک عکاس عکسها را گرفت. فکر میکنم، من از دستگاه فتوکپی هم برای کتاب Leaf Man (2005) بهخوبی استفاده کردم.
پرسش: بعضی از کتابهای شما – مثل Waiting for Wings – طراحی بسیار پیچیدهای دارند. آیا زمان زیادی طول کشید تا بفهمید صفحات کتاب را چه اندازهای کنید، میزان پیچیدگی مناسب چقدر است، و چطور همه چیز را به هم پیوند دهید؟
پاسخ: بله، من زمان خیلی بیشتری روی مفهوم کلی کتاب – طرحبندی یا نمونهی اولیه – صرف کردم تا روی هنر نهایی. این فرایند چندین مرحله را گذراند. تا وقتی طراحی کامل شد، Waiting for Wings باید دقیقاً همانطور میبود یا اصلاً منتشر نمیشد.
جوایز و افتخارات
• جایزه کالیفرنیا (California Young Reader Medal) (۱۹۸۷) برای سوپ سبزیجات درست میکنیم (Growing Vegetable Soup)
• جایزه کتاب سال والدین (Parents' Choice Award) (۱۹۸۹) برای چیکا چیکا بوم بوم (Chicka Chicka Boom Boom)
• تقدیر ویژه انجمن کتابخانههای آمریکا (ALA Notable Book) (۱۹۹۰) برای باغوحش رنگی (Color Zoo)
• مدال افتخاری کلدکات (Caldecott Honor) (۱۹۹۰) برای باغوحش رنگی (Color Zoo)
• جایزه بهترین کتاب تصویری والدین (Parent's Choice Picture Book Award) (۱۹۹۱) برای پرهایی برای ناهار (Feathers for Lunch)
• جایزه شبکه ادبیات کودکان (Children’s Literature Network Award) (۱۹۹۷) برای مجموعه آثار و خدمات در ادبیات کودک
• انتخاب در فهرست کتابهای برجسته انجمن کتابخانههای آمریکا (ALA Notable Children’s Books) (۲۰۰۱) برای در انتظار بالها (Waiting for Wings)
• جایزه طراحی نوآورانه کتاب تصویری (Picture Book Design Award) (۲۰۰۵) برای مرد برگها (Leaf Man)
• جایزه یک عمر دستاورد هنری هنرهای تجسمی ویسکانسین (Wisconsin Visual Art Lifetime Achievement Award) (۲۰۱۰) برای مجموعه آثار و تأثیرگذاری در تصویرگری
• تقدیر بنیاد هورن بوک (Horn Book Foundation Honor) (۲۰۱۱) برای نقش برجسته در گسترش ادبیات کودک
فهرست آثار
• سوپ سبزیجات درست میکنیم (Growing Vegetable Soup) (۱۹۸۷)
• کاشتن یک رنگینکمان (Planting a Rainbow) (۱۹۸۸)
• باغوحش رنگی (Color Zoo) (۱۹۸۹)

• خوردن الفبا: میوهها و سبزیجات از A تا Z (Eating the Alphabet: Fruits & Vegetables from A to Z) (۱۹۸۹)

• چیکا چیکا بوم بوم (Chicka Chicka Boom Boom) (1989)
• مزرعه رنگی (Color Farm) (۱۹۹۰)
• چشمهای ماهی: کتابی برای شمردن (اعتماد کردن) (Fish Eyes: A Book You Can Count On) (۱۹۹۰)
• پرهایی برای ناهار (Feathers for Lunch) (۱۹۹۰)
• برگ قرمز، برگ زرد (Red Leaf, Yellow Leaf) (۱۹۹۱)
• سیرک (Circus) (۱۹۹۲) • طناب ماه / ریسمانی به ماه (Moon Rope / Un Lazo a la Luna) (۱۹۹۲)
• فندق برای تو! (Nuts to You!) (۱۹۹۳) • تپه موشکور: داستانی از جنگل (Mole’s Hill: A Woodland Tale) (۱۹۹۴)
• آدمبرفیها (Snowballs) (۱۹۹۵)
• زیر بینی من (Under My Nose) (۱۹۹۶)
• کوکو: یک افسانه مکزیکی (Cuckoo / Cucú: A Mexican Folktale) (۱۹۹۷)
• دستها: بزرگ شدن برای هنرمند شدن (Hands: Growing Up to Be an Artist) (۱۹۹۷)
• گربه برتر (Top Cat) (۱۹۹۸) • روز بازار / روز بازارچه (Market Day / Día de mercado) (۲۰۰۲)
• در انتظار بالها (Waiting for Wings) (۲۰۰۱)
• در دنیای من (In My World) (۲۰۰۲)

• پای در آسمان (Pie in the Sky) (۲۰۰۴)
• مرد برگها (Leaf Man) (۲۰۰۵)
• دم تکان بده (Wag a Tail) (۲۰۰۷)
• انبوهی از حیوانات (Oodles of Animals) (۲۰۰۸)
• هووو بر شما! (Boo to You!) (۲۰۰۹)

• لکههای بسیار (Lots of Spots) (۲۰۱۰)

• رررالف (Rrralph) (۲۰۱۱)

• کتاب تکهها: یادداشتهایی از یک زندگی رنگارنگ (The Scraps Book: Notes from a Colorful Life) (۲۰۱۴)

• سوراخهای موشکور (Holey Moley) (۲۰۱۵)

• ماهیهای بارانی (Rain Fish) (۲۰۱۶)

• قلب به قلب (Heart to Heart) (۲۰۱۷)
بر اساس کتاب «یک داستان به من نشان بده: اهمیت کتابهای تصویری: گفتوگو با ۲۱ تصویرگر مشهور جهان»
نام کتاب به زبان اصلی
Show Me a Story!: Why Picture Books Matter: Conversations with 21 of the World's Most Celebrated Illustrators
نویسنده: لئونارد اس. مارکوس (Leonard S. Marcus)
ترجمه و تألیف: هما صبحانیخواه