pt

یادبود چهلم درگذشت گلمحمد خداوردی زاده

۰۶ اسفند ۱۳۹۰


در رثایِ چهلم فرزندِ شبِ چله؛ یار و همراهمان، گلمحمد

شهاب زهتابچی


چه راه دور بی پایان !

چه پای لنگ !

نفس با خستگی در جنگ

من با خویش

پا با سنگ !

چه راه دور

چه پای لنگ !


پشت سرش راه می رفتیم. شب. تاریک. پارس سگ. بطری پلاستیکی توی دستش رو سر می کشید. صدای آواز بلندش می پیچید لای کوه های درکه. همه جا می خوند. توی خیابون انقلاب که راه می رفت تا توی تالار خفاش های غار رودافشان:

اول دلم را صفا داد، آیینه ام را جلا داد    

آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من


کتری نقلی و زردشو توی یه سوراخ لای ریشه های یه درختی، کنار رودخونه می ذاشت. صبح ها میومد تهران کار می کرد و شب ها با کوله پشتی و ریش و سبیلش برمی گشت کنار رودخونه می خوابید. خونه نداشت، اما چادر داشت و یه دفترچه و نقاشی می کرد و حروف رو دور صفحه ها می چرخوند با دستخطی که سوغاتی کودکی هاش بود. صبح بیدار میشد و با شورت مامان دوزش، لخت، هیکل استخونیش رو ول می کرد توی آب سرد.

گلمحمد در قوچان به دست کسی کشته شد. قاتلش پول بود و بی فرهنگی و فراموشی. قتلش اما کاش تلنگری بزند به مطبوعاتچی ها، به گالری دارها، گالری بازها و اهل فرهنگ و هنر و به اسم و رسم دارها. تلنگری به همه مایی که می تونیم به دیگرانی که سرشان به تنشان می ارزد و هنر زنده ماندن و کار کردن و سادگی می دانند کمک کنیم، ولی نمی کنیم. مادام که ما مشغولیم به ستایش پیچیدگی و غرقیم در فراموشکاری، ساده ها باز هم کشته خواهند شد. ساده هایی مثل گل محمد.


سلام. منم، گلـمحمد. گلـمحمد خداوردی زاده. کارتونیست، تصویرساز، هنرمند. ساکن کوه، خانه دوستانم، غار رودافشان، خیابان، قوچان. به قتل رسیدم. به همین سادگی. حالا که مـُردم، طبق سنت، کارهایم را چاپ کنید. برایم نمایشگاه بگذارید و زنده ها و به کنج رفته ها را فراموش کنید.

روحت رودافشان

آگـهـی  
Advertisement

اشتراک خبرنامه