خبر کوتاه بود، علی نامور هم رفت
۱۳ مرداد ۱۳۸۹
صبح روز دوشنبه، ساعت 10 حسین نظری به من زنگ زد و گفت: «کمالجان، یک خبر خیلی بد دارم.» گفتم: «چیشده؟» گفت: «الان با انجمن تماس گرفتهاند و گفتهاند علی نامور دیشب سکته کرده و...» نگذاشتم حرفاش تمام شود و برای اینکه خیال خودم را راحت کنم سریع پرسیدم: «الان چطوره؟» و او گفت: «متاسفانه تمام شده!»
به همین سادگی!
من نمیدانم چرا باید تمام این مواردی که در این چند ساله در حال اتفاق افتادن است، به همین سادگی مورد پذیرش ما قرار گیرد. من نمیدانم چرا باید به همین سادگی خبر فوت، سکته، سرطان دوستان جوانمان را بشنویم و به همین سادگی قبول کنیم و به همین سادگی باز منتظر خبر ناگوار دیگری باشیم.
من میخواهم بدانم در شرایطی که «همه چیز عالییه و ما همه خوشبختیم» چرا باید شاهد فرو افتادن سروهای جوان این مٌلک باشیم که هر کدام نشانی از سربلندی و هنر فرامرزی این مملکت دارند.
مرگ یک واقعیت است و ما را از آن گریزی نیست.
همه این را میدانیم. اما پرسش اینجاست چرا واقعیت مرگ فقط در بین هنرمندان (آن هم جوان) این مٌلک در حال اتفاق افتادن است. واقعیت، واقعیت شرمسار.
من از پذیرش این واقعیت نگران و خسته شدهام. گویی هر کدام از ما به صورت ناخودآگاه در ماراتنی خستهکننده و بیرحمانه قرار گرفتهایم و هر لحظه شاهد فروافتادن دوستان خود هستیم و بدون توجه به اینکه ممکن است نفر بعدی ما باشیم به دویدنمان ادامه میدهیم.
میدانم که گریزی نیست اما شرایط بس ناجوانمردانه است.
کمال طباطبایی